نکاتى در باره جنبش سرنگونى
بخش دوم٬ با سياوش دانشور

يک دنياى بهتر: ترم جنبش سرنگونی ترم نسبتا جدیدی است. منصور حکمت برای اولین بار از این ترم استفاده کرد. آیا این ترم صرفا در تقابل با جنبش اصلاحات یا دو خرداد مورد استفاده قرار گرفته است یا به مساله دیگری اشاره دارد؟

سياوش دانشور: در قياس با تلقى عمومى از تغييرات سياسى بطور اعم و تلقى چپ راديکال و ضد رژيمى بطور اخص٬ "جنبش سرنگونى" ترمينولوژى جديدى است. اين عنوانى بود که منصور حکمت بدنبال خيزش ١٨ تير مطرح کرد. دوره اى که اگر يادتان باشد سياست در ايران از منظر ژورناليسم رسمى، بخش عمده جريانات و شخصيتها و رسانه هاى اپوزيسيون ايران، و چه بسا بخشى از خود مردم ايران، صحنه تقابل "خامنه اى – خاتمى" بود. صورت مسئله سياست در ايران به تقابل دو جناح ارتجاع دولتى و کشمکش آنها برسر "تغيير از درون" از يکسو و حفظ و تداوم وضع موجود از سوى ديگر خلاصه شده بود. گويا اعتراض مردم علیه حکومت، طبقات اجتماعى، جنبشها و افقهاى سياسى و اجتماعى نه پيشينه اى داشتند و نه اساسا وجود نداشتند! کمونيسم کارگرى طى قطعنامه "انتخاب خاتمى و عروج اپوزيسيون پرو رژيم" و اسناد و مباحث سياسى پايه اى ديگر٬ اين اوضاع را تشريح کرد. ضرورت و ريشه هاى عروج خاتمى و تلاش درون حکومتى برای بقا که وعده "اصلاحات" را ميداد تبئين کرد. کهنه بودن، تکرارى بودن، بى حاصل بودن اين خط را از منظر منافع مردم و مبارزه طبقه کارگر تاکيد کرد و قاطعانه تلاش کرد در مقابل اين نقطه سازش بايستد. در تبئین ما از جامعه و در نگرش ما بعنوان یک جریان سرنگونی طلب کمونیست و انقلابی، همیشه سرنگونی خواهی مردم و نخواستن رژیم اسلامی فرض بوده است. مردم در ايران هيچوقت به جمهورى اسلامى رضايت ندادند. اما ترم جنبش سرنگونى در متن يک رويداد سياسى که توجه جهانى به آن جلب شد مطرح ميشود. وقتى واقعه ١٨ تير به بهانه بستن روزنامه دولتى سلام شروع شد، کسى ترديد نکرد که اين پديده نه دنبالچه خاتمى است و نه ادامه خامنه اى. دو جناح حکومت ناگهان جايشان عوض شد. خامنه اى گريه و التماس کرد و خاتمى رجز خواند و دستور سرکوب داد. عناصر مهم و کليدى دو خرداد يکى پس از ديگرى تلاش کردند "غائله" را بخوابانند. نتوانستند. ناچار شدند به هويت و رکن اساسى حکومت شان رجعت کنند؛ سرکوب عريان!

اهميت اين خيزش اينبود که معادله کاذب و تا آنوقت صحنه سياسى ايران را پوچ و ملغى اعلام کرد. معلوم شد که حق با کمونيزم کارگرى بوده است. اين جدال سه طرف داشت و يک طرف مهم آن مردمى بودند که عليه اين اوضاع به اشکال مختلف به ميدان آمده بودند. اساسا آنچه پديده دو خرداد را الزامى کرد، تلاش براى قالب زدن اعتراض و نخواستن مردم در مرزهاى فکرى و سياسى و مجاز درون حکومتى بود. ١٨ تير شروع خودنمائى و عروج توده اى جنبشى بود که تا آنوقت در رسانه هاى غربى و در ادبيات اپوزيسيون طرفدار رژيم مفهومى نداشت. به اين معنى عنوان جنبش سرنگونى، نه تنها عنوانى در تقابل با پرچم اصلاحات حکومتى بلکه عنوان يک جنبش متمايز عليه "دو بال نظام" و کل جمهورى اسلامى بود. اين جنبشى صرفا ضد دو خرداد نبود. چون اگر اينطور بود با شکست دو خرداد و کور شدن خط اصلاح درون حکومتى ميبايست جنبش سرنگونى هم موضوعيت خود را از دست دهد. اگر جنبشى هويت خود را صرفا در نقد يک حرکت تبئين و توضيح دهد، زمانى که آن حرکت و جنبش از صحنه کنار ميرود آن جريان و جنبش هم فاقد موضوعيت ميشود. اما جنبش سرنگونی عنوان حرکت و تمایل و اعتراض روزمره ای است که کل جمهوری اسلامی را مانع زندگی و سعادت و حال و آینده خود میداند. تعین سیاسی دادن به این جنبش در عین حال شروع تلاشی برای توضیح مکانیزمهای حرکت و پيشروى آن٬ تلاش براى حاکم کردن افق چپ بر آن٬ و تلاش براى تامين رهبری و سازماندهی آن بود.  

يک اهميت اساسی دیگر اين بحث اعلام تمايز کمونيسم کارگرى با تصوير تاکنون رایج خطوط چپ راديکال و سنتى و ضد رژيمى از هر حرکت اعتراضى مردم در تقابل با حکومت هاى استبدادى است. در قاموس اين جريانات و مشخصا سوسیالیسم جهان سومی و پوپولیسم راديکال  همواره حرکتهاى ميليتانت در تقابل با رژيمهاى سرکوبگر "انقلاب" نامگذارى شده است. همانطور که عمده اين جريانات هر تلاش روزمره طبقه کارگر و جنبشهاى اجتماعی براى بهبود اوضاع را "رفرميستى" تلقى کرده اند. منصور حکمت در تقابل با اين سنتها تلاش کرد جنبش کمونيسم کارگرى را به تصويرى روشن تر و واقعى تر از سير تحول سياسى و افت و خيزهاى آن مجهز کند. هدف اينبود که مقولات سرنگونى و انقلاب از هم تفکيک شود. تلاش اينبود که انقلاب٬ که در دوره حاضر نميتواند جز انقلابى کارگرى و کمونيستى باشد٬ ماهيت اجتماعى و طبقاتى اش  را بازيابد و از زير توهمات و آوار ديدگاههاى انقلابيگرى طبقات ناراضى و غير کارگرى و غير کمونيستى بيرون بيايد. اين امر کمک ميکرد که دو موضوع روشن شود؛ اول، ماهيت و ترکيب اجتماعى جنبش سرنگونى و افق اين جنبش و فاکتورهاى لازم براى پيشروى آن تبئين شود. دوم، جنبش کمونيستى کارگرى، که هدفش سرنگونى سرمايه دارى از طريق يک انقلاب کارگرى است، سياست و تاکتيک و ديدگاه روشنى در قبال جنبش سرنگونى داشته باشد. در مورد نکته اول و با توجه به تجارب انقلاب ٥٧ اين جنبه تصريح شد که اين جنبشى "همه با هم" نيست. اساسا ادامه ۵٧ نيست و هر روز بيشتر رابطه اش را با آن تاريخ و تجربه تاريخى قطع ميکند. بر وجود منافع طبقاتى، ديدگاهها و افقهاى متمايز که وجه اشتراکشان سرنگونى جمهورى اسلامى است تاکيد شد. اين واقعیت که در اردوى سرنگونى نیروهای مختلفی حضور دارند و عليرغم اشتراکشان در نفى جمهورى اسلامى، نه فقط اهداف متفاوت سياسى و طبقاتى و متخاصم را دنبال ميکنند بلکه تلقى هر کدام از سرنگونى ضرورتا يکى نيست. براین نکته اساسی تاکيد شد که افقهای متفاوت در جنبش سرنگونی بناچار مسئله انتخاب را در مقابل مردم میگذارد. جدال برسر راه حلهاى چپ و راست و پرچمى که با آن باید  رژيم اسلامى را سرنگون کرد برجسته ميشود.

اهميت متدولوژيک اين بحث بويژه در برخورد به رويدادهاى سياسى ايران نيز تعيين کننده است. اگر فرض شما اين باشد که سرنگونى حتى با درجه اى از راديکاليسم سياسى و ميليتانسى در تقابل با حکومت و ارکانهاى قدرت آن تصوير يک انقلاب است، آنوقت جريان و افق انقلابى در متن اين تحولات همان بلائى به سرش مى آيد که در بسيارى از تحولات سياسى و از جمله انقلاب ٥٧ ايران آمده است. مسئله اینست که ما به چه روندی سرنگونی اطلاق میکنیم و به چه روندی انقلاب؟ تمایزات و تشابهات و یا امتزاج ایندو با چه مولفه هائی مشخص میشوند؟ مثلا حکومت اسلامى ميتواند با کودتاى فرزندان نظامى و سپاهى و يک جناح کوچک خودش کنار زده شود و به نوعى به رژيم و حکومت اسلامى نوع پاکستانى تبدیل شود. جناحهای حکومت اسلامى ميتوانند در متن تشدید تضاد منافع و جدال برسر بقا نظام، به تصفيه هاى خونين درون حکومتى دست بزنند و رژيم باقى مانده از این پروسه چيزى جز جمهورى اسلامى باشد. رژيم اسلامى ميتواند با شورش چند روزه ادامه دار مردم در تهران و دو سه شهر بزرگ ديگر سرنگون شود. ميگويم ادامه دار، چون اگر جمعيت معترض مثلا در تهران و تبريز و اصفهان و غيره از مرز سيصد هزار و بيشتر خارج شود و اعتراض عليه حکومت چند روز طول بکشد، رژيم اسلامى و سیستم سرکوب آن توان عينى کنترل اوضاع را ندارد. و يا در حالتى بسيار متفاوت که جنبش کارگرى ابتکار عمل سياسى را در دست دارد٬ رژيم اسلامى ميتواند در متن اعتصابات کارگرى و اجتماعات توده اى و يک رشته قيام شهرى سرنگون شود و کارگران با دولت انقلابى شان خلا قدرت را پر کنند. رژيم اسلامى ميتواند به قول اپوزيسيون راست در يک "انقلاب مخملى" سرنگون شود و يا به عبارتى دقيقتر به سازش و مصالحه اى در بالا با غرب تن دهد. اين رژيم در اشکال و حالتهاى بسيار متنوعى ميتواند ديگر رژيم اسلامى سابق نباشد و يا از نظر جامعه بختک رژيم اسلامى يا کنار زده شده و يا ديگر توان کنترل مردم و جامعه را ندارد. به همه اينها ميتوان سرنگونى اطلاق کرد. چون نهايتا رژيم اسلامى با مشخصات سابق آن سرکار نيست. سوال اينست که اين روند را چه وقت و چگونه ميتوان انقلاب ناميد و تمايز انقلاب با سرنگونى کدام است؟ آيا ضرورتا و جبرا اين دو – يعنى سرنگونى و انقلاب – با هم حادث ميشوند؟ اگر ايندو در هم تلفيق شوند چه شرايط و مختصاتى لازم است؟ و مستقل از تمام اينها کمونيسم کارگرى و جنبش آزادى و برابرى در ايران، که سرنگونى حکومت اسلامى يک هدف اعلام شده اش است و در سرنگونى ذينفع است، بايد چه سياست و تاکتيکى در قبال سرنگونى خواهى توده مردم داشته باشد؟ بحث جنبش سرنگونى دريچه اى براى روشن کردن اين تمايزات و نور انداختن بر وظايف مشخص تر جنبش کمونيسم کارگرى، آماده کردن و بالا بردن تلقى و خود آگاهى مردم و جامعه از پروسه نفى رژيم اسلامى، متمايز کردن ديدگاه کمونيسم کارگرى از ديدگاههاى کلاسيک چپ جهان سومى و سنتى و راديکال از امر سرنگونى، و مهمتر از همه ايجاد آمادگى در صفوف کمونيسم کارگرى و بويژه طبقه کارگر براى دخالتگرى روشن در اين روند و سازماندهى انقلاب کارگرى است.

يک دنياى بهتر: منصور حکمت بدنبال خیزش دانشجویی در 18 تیر 1378 اعلام کرد که جنبش سرنگونی به میدان آمد، اکنون 8 سال از آن تاریخ میگذرد، ارزیابی شما از این جنبش چیست؟
                        
سياوش دانشور: اول ميخواهم اختلاف خودم را با يک ديدگاه که بطور غير رسمى در ميان کمونيسم کارگرى و بخشهائى از اپوزيسيون دارد رايج ميشود روشن کنم. و آن اينست که عنوان ميشود "سرنگونى رژيم اسلامى عقب افتاده است" و ازاين مشاهده و فاکت نتايج سياسى پاسیفیستی ميگيرند. نخواستن حکومت اسلامى امرى جديد نيست. از همان روزى که اين نظام منحوس مستقر شد کم نبودند که رژيم اسلامى را نميخواستند و در تلاش بودند بنوعى از سر راه بردارند. در يک مقياس تاريخى اين رژيم هميشه با مقاومت و نخواستن روبرو بوده است چون با مشخصات پايدارتر سياسى و اجتماعى و فرهنگى جامعه در تناقضى مهلک است. آنچه که نخواستن دوره اخير را از گذشته متمايز ميکند، مقابله توده اى تر و صريح تر و اعتراض نسل جديد به تداوم تلاش حکومت براى بقا بود. به يک معنى نخواستن همان است اما در شرايط جديدى و با مشخصات سياسى و اجتماعی و نسلی جديدى ابراز وجود ميکند.

جنبش سرنگونى بعد از ١٨ تير ١٣٧٨ در همان قامت اوليه اش نمانده است. خيزش ١٨ تير برشى مهم از يک تلاش طولانى تر براى سرنگونى بود. اين جريان درهم کوبيده شد٬ تجزيه شد٬ و نهايتا تمام شد. اولين نکته اى که اثبات شد اينبود که اين جنبش ابدا جنبشى "همه با هم" نبود و هنوز هم نيست. با خود توهمات دوره قبل را حمل نميکند. نيروهاى تشکيل دهنده اش يک افق عام و محدود ضد رژيمى را دارا نيستند. درعین حال که هدفش سرنگونی است اما تکرار جريان و حرکتى "ضد شاهى" نيست. تداوم ١٨ تير بويژه با پايان دو خرداد٬ بايد سربرآوردن جنبشى چپ در مقياس وسيع بود. خلا مهمى که بايد کمونيسم کارگرى پر ميکرد اما بدلائلى اين فرصت را از دست داد. جنبش سرنگونى در اين سالها تحت تاثير فاکتورهاى مختلفى قرار گرفته است. ممکن است در دوره هائى و بويژه بدنبال سرکوبهاى خشن رژيم اسلامى٬ خوشبينى و اميد مردم به اينکه ميتوان اين رژيم را پائين کشيد تغيير کرده باشد اما مردم در هيچ دوره اى به سازشى با رژيم نرسيدند و نفس نخواستن حکومت اسلامى تقويت هم شده است. همزمان گرايشات و افقهاى اجتماعى در جامعه خود را در اشکال مختلفى بازتاب دادند. اردوی راست و چپ در این جنبش با گذشت زمان بیش از پیش تفکیک شدند. هم عدالتخواهى سوسياليستى و کارگرى و هم تلاش براى تغيير از بالا خود را در پروژه ها و اعتراضات و تحرکات سياسى گوناگونی نشان دادند. در موارد زیادی جدال برسر هژمونی سیاسی در حرکتهای معین واضح بوده است. از مقطع 18 تیر به بعد جناح چپ جامعه زبان و کاراکتر اعتراضی خود را رنگ عمدتا سوسياليستى و عدالتخواهانه و ضد سرمایه داری میزند. جناح راست و غير حکومتى جامعه، دورنماى پيروزى جنبش سرنگونى را به پروژه ها و سياستهاى منطقه اى و جهانى آمريکا و غرب گره میزند. مروری براین سالها و شعارها و پروژه ها و عبارات و شخصیتهائی که آمدند و رفتند و همینطور تعین يافتن جنبشها و حرکتهای برابری طلبانه و انسانی این واقعیت را بروشنی نشان میدهد. يک تغيير اساسى در سالهاى بعد از ١٨ تير اينست که اپوزيسیون راست که بر محور سرنگونى تلاش ميکرد هژمونى سياسى کسب کند و به اين اعتبار جامعه و مردم ناراضى را به تحرک و اعتراض عليه رژيم فراميخواند، بدنبال شکست پروژه هاى اصلى ترش بى افق شد. راست نه تنها همان فشار محدود عليه جمهورى اسلامى را برداشت بلکه در تلاقى هاى مهمى دست را به رژيم باخت. در اين اوضاع که تنها آلترناتيو جامعه راه حل چپ و کمونيستهاى کارگرى بودند، ما شاهد رشد اعتراضات به زبان و ادبيات چپ هستيم. سالهای اخیر در دانشگاهها و جنبش زنان و جنبش کارگرى اين چپ و سوسياليسم است که مرتبا خودنمائى ميکند. اما مسئله انتخاب چپ و اتکا به چپ بعنوان رهبر سرنگونى، و در افق وسيعترى بعنوان جريانى که آينده را شکل ميدهد، يک سوال باز براى جامعه بود و هنوز هست. هنوز نه جامعه از راست تماما دست شسته است و نه چپ توانسته است هژمونى فکرى و سياسى و صلاحیت رهبری خود را در مقياسى که لازم است به ميان جامعه و بويژه طبقه کارگر ببرد. هنوز انتخاب چپ و راست مسئله ای مفتوح است. هنوز جدال برسر افق جامعه، افق سرمايه دارى يا کمونيسم، و انتخاب جريان و حزب بستر اصلی اين افق به فرجام نهائى خود نرسيده است. راست در کليت خود با بحران افق٬ رهبرى٬ و استراتژى روبروست و چپ مجددا اين امکان را دارد که بازيگر اصلى و پرچم مقاومت جامعه باشد. رويدادهاى امسال در دانشگاهها و تحرک بيسابقه در جنبش کارگرى و يا مقاومت جانانه زنان در مقابل موج سرکوب خيابانى٬ نفيا و اثباتا نخواستن اين حکومت و تقابل با زبان چپ را بنمايش ميگذارد. اما اين روند شورانگیز تا تبدیل شدن به يک حرکت قدرتمند اجتماعى که بتواند سياست را در ايران در مقیاس وسیع و سراسری تحت الشعاع قرار دهد فاصله دارد. در طرف ديگر کل کمپ راست، با تمام جناحها و جريانات و سنتهاى اجتماعى متفرقه اش، نه توانسته اند جامعه را به کم راضى کنند و افق شان را تسرى دهند و نه توانسته اند به خود بعنوان جريان و آلترناتیوی معتبر در مقابل رژيم اسلامى شکل دهند. بنابراین هنوز هم انتخاب سياسى مردم و هم راه حلهاى چپ و راست و هم پرچمی که با آن باید رژیم اسلامی را انداخت موضوعی باز و مورد جدال است.

اما دیدن رویدادهای سیاسی ایران و در این بحث مشخص ما بررسی جدال چپ و راست، بدون دیدن و توضیح تاثیرات سیاستهای منطقه ای و جهانی بر اوضاع ایران و نیروهای سیاسی، تصویری یک بعدی و ناقص است که به نتایج غلط منجر میشود. اجازه دهید کمی این موضوع را بشکافیم و به بحث و سوال اصلی برگردیم؛

در سطح جهانی و در سالهای بعد از جنگ سرد تغییرات زیر و رو کننده ای صورت گرفته است که مهر خود را بر هر تحول سیاسی در هر گوشه جهان و به این اعتبار به نیروها و آکتورهای فعاله سیاست میکوبد. کمونیسم کارگری باید تاثیر این تغییرات را بر موقعیت نیروهای سیاسی در صحنه مبارزه طبقاتی در ایران ببیند و در تعیین سیاست و تاکتیک خود در نظر بگیرد. یک وجه این تغییرات در سياست جهانى مسئله مطلوبیت و عدم مطلوبیت رژیمهای مورد نظر امریکا در کشورهائی مانند ایران، و به این اعتبار تغییری است که در موقعیت سنتهای سیاسی اپوزیسیون راست ایجاد میکند. برخلاف دوران جنگ سرد که الگوهای حکومتی و سیاسی در متن معادله جهانی شرق و غرب تصویر روشنی داشتند، و مثلا برای مردم در کلیات خود معلوم بود رژیم طرفدار آمریکا در ایران چه خصوصیاتی دارد، امروز کل این موضوع به هم ریخته است. ما امروز با وضعيتى مواجه هستيم که سرمايه دارى جهانی الگوهاى حکومتی قديمى تر و کلاسيک تر طرفدار غرب در دوره جنگ سرد را تجويز نميکند. يا دستکم در متن جدالى که برسر شکل دادن به آرایش اقتصادى و سياسى و ايدئولوژيک دنياى بعد از جنگ سرد ميان قدرتهاى سرمايه دارى در جريان است، نميتواند الگوهاى کلاسيک تر را تجويز کند. به تغییرات سالهای اخیر در منطقه خاورمیانه و به اصطلاح کانونهای بحران در دنیا نگاه کنید. آمريکا در عراق حکومت شبه سکولار و جنایتکار صدام را سرنگون ميکند اما نظامى مبتنى بر "دمکراسی" و "آزادی عمل مردم" با همان روایت خودشان را سرکار نمی آورد. بلکه بجای حکومت ناسیونالیستی و فاشيستى صدام جمهورى اسلامى عراق را سرهم میکند. کمی پیشتر، با واقعه 11 سپتامبر که جواز حرکت مجدد ماشین عظیم میلیتاریستی و تروریسم دولتی را صادر کرد، آمريکا حکومت خود ساخته طالبان را سرنگون میکند. آنهم به دليل دست درازى بن لادن و طالبان و تروریسم اسلامی به مناطق غیر مجاز! اما در پس سرنگونی حکومت اسلامى مطیع نشده طالبان، جمهورى اسلامى افغانستان را شکل ميدهد. اخیرا در انتخابات ترکیه برخلاف سیاست همیشگی آمریکا و غرب در دفاع از سکولاریسم ارتشی و پاگونی، به هزار زبان و اعمال فشار رسمی و غیر رسمی از حزب رفاه و توسعه اردوغان حمایت میکند. در فلسطین و لبنان دنبال دولتهائی متشکل از اسلامیون و ناسیونالیستهای طرفدار غرب است. در پاکستان فشار را روی مشرف برای ساختن با اسلامیها تشدید کرده است. در کشورهای عربی منطقه بویژه عربستان و مصر تلاش میکند با فشار "دمکراسی" نقشی مهمتر به جریانات "میانه رو" اخوان المسلمین دهد. بطور کلی جهت سیاست آمریکا در نظم نوین جهانی و استراتژی خاورمیانه ای آن، اسلام و جریان اسلامی رام شده و نزدیک به منافع و سیاستهای آمریکا یک جریان مطلوب است که در کنار قومیتهای تازه از تاریکخانه تاریخ کشف شده، ماتریال حکومتی را تشکیل میدهند. اين پديده – حتی اگر مشخصات موقتی دوره ای باشد که دنیای سرمایه داری یک روند جدال برسر رهبری و تعریف مجدد حوزه های نفوذ سیاسی و اقتصادی را از سر میگذراند - با آلترناتيوهاى حکومتى بورژوازى جهانى در دوران جنگ سرد تفاوت اساسى دارد. بازتاب این تغییرات در خود اروپای قاره و آمریکای شمالی را در حضور اسلام و مذهب در ارکان سیاسی و اداری و آموزشی جامعه میتوان دید. به همین اعتبار موضوع حجاب در فرانسه، و یا ایجاد مدارس مذهبی در انگلستان و کانادا و آلمان، و کشمکش با اسلامیون و فعال شدن دیگر دستگاههای مذهبی امرى تصادفى نیست. این جدال سکولاریسم دولتی و تحجر مذهبی نیست. پس لرزه های تغییراتی است که کمابیش هرگوشه جهان بخود میبیند و سیمای جوامع امروز را تماما دگرگون میکند. "مبارزه با تروریسم" ظاهرا باید به مقابله با جریانات اسلامی و پایگاههای آنها منجر میشد. اما به میدان دادن به اسلام پاستوریزه و تقابل با مدرنیسم و سکولاریسم و برابری طلبی و نفی حقوق مدنی مردم منجر شده است. در بریتانیای کبیر آقاى تونى بلر و آبروی لیبریسم انگلستان براى مقابله با "تروريستهاى فاندمانتاليست" و تروريسم اسلامى٬ پروژه تربيت آخوند و امام دانشگاهى و مسلط به "اسلام ميانه رو" را تجويز ميکند. علیرغم بن بست و شکست پست مدرنیسم در جامعه اما ديدگاههاى پست مدرنيستى و در اينجا استفاده بورژوازى از جريانات و آکتورهاى اسلامى و مذهبى و قومی در سياست به يک مشخصه استراتژيهاى سياسى و منطقه اى و جهانى تبديل شدند. اين بنوبه خود سير بازگشت، واپسگرائى فکرى و فرهنگى، نقض حقوق مدنی، روند دی سکولاریزه شدن جوامع، و ایجاد یک صفبندی برای تقابل با اردوی سکولاريستها و مدرنيستها و برابرى طلبان و کمونيستها را بدنبال داشته است. تاثیرات این تغییرات را در آمريکاى لاتين هم میتوان مشاهده کرد. اینجا جناح چپ تر این خط در شکل دادن به روندهای سیاسی نقش ایفا کرده است. جريانات سابقا چپ و عمدتا متکى به مشى چريکى و مائویست و يا طرفدار اردوگاه سابق شوروى، با اتخاذ سياستهائى که عمدتا با خطوط پسا مارکسيسم نزديکى دارند، بنوعى ادعاهاى سابق و قديمى خود را کنار گذاشتند و در تلاش براى سرپا ماندن و گرفتن سهم خود از استثمار کارگر در بازار داخلى در هماهنگى با سياستهاى جهانى هستند. نزديکى اورتگا و چاوز و کاسترو به رژيمى مانند جمهورى اسلامى تنها متکى بر محدوديت افق آنتى امپرياليستى و ناسيوناليستی جهان سومی اين جريانات نيست، اين افق عليرغم اينکه تابلويش هست اما محتوايش ديگر وجود خارجى ندارد. آنتى امپرياليست و ناسيوناليست جهان سومى ديروز، فدراليست و پسا مارکسيست و پست مدرنيست و قوم پرست و ضد کمونیست امروز و چرخ پنجم ماشين جنگى آمريکا و نسخه های بانک جهانی و استراتژيهاى دولتهاى غربى شده است. آنهائی که آیدول دیروزیشان کاسترو و چگوارا و اورتگا و امثالهم بود و امروز از محجبه شدن خانم اورتگا و چفیه بستن آقای دانیل اورتگا در بارگاه احمدی نژاد بخشم آمدند، همینطور آنهائی که این موضوع را محمل حمله به کمونیستها در ایران کردند، هر دو بقایای یک اردو هستند که دیرزمانی است تمام شده است. اولی ها در نستالژی غرق اند و آمریکای لاتین را مانند سه دهه قبل و فریز شده میبینند و دومی ها دارند "حقانیت" چرخش سیاسی شان به طرف بازار را در متن فروپاشی بلوک شرق توجیه عوامانه میکنند. اما این روندها همه تاثیرات و بازتاب تغییرات جهانی بر نیروها و بسترهای سیاسی در جوامع مختلف است که ایران هم جزئی لاینفک از آنست و به این اعتبار باید در محاسبات سیاسی و شناخت و موقعیت نیروها ملحوظ شود. نفس اينکه در افغانستان و عراق بعد از تحولات شاهى برسر کار برنميگردد و يا در ايران ميراثدار تاج و تخت ادعائى ندارد و جامعه مدنى چى ميشود، نفس اينکه طرفداران دو آتشه بانک جهانى و ناسيوناليسم ايرانى و حمله به ايران به اردوى اصلاح طلبان و جمهوريخواهان ميپيوندند و يا سياستهائى مشابه را اتخاذ ميکنند، نفس اينکه جمهوريخواه شرق زده و ايرانى – اسلامى بيشتر خود را با سياستهاى امروز غرب سازگار ميکند، و بالاخره نفس اينکه کل اين اردو عليه کمونيسم و برابرى طلبى و مدرنیسم و سوسياليسم به يک زبان واحد سخن ميرانند، همه بيانگر بازتاب این تغييرات جهانی در سياست و موقعیت اپوزیسیون راست در ایران است.

معنى اين حرف اين است که بحث " خطر جنگ"، اگرچه نمیتوان در عالم سیاست صد در صد آنرا منتفی شده اعلام کرد، دارد به يک بحث پيش و پا افتاده ژورناليستى و بحثی در قلمرو پروپاگاند تبديل ميشود. یک نتیجه واقعی اینست که قرار نیست آمريکا برای سرکار آوردن یک دولت سکولار و "دمکراتيک" به جمهورى اسلامى حمله و آنرا سرنگون کند. حکومت فعلی در ایران، لااقل از نظر آمریکا، نوع جاافتاده تر و حتى پيشرفته ترى از آنچه است که در عراق و افغانستان طی سه جنگ سرکار آوردند. به عبارت ديگر آمريکا و غرب دنبال سرکار آوردن جریانات راست پرو غربى و سکولار نيستند، بلکه دارند با کارت اسلام سياسى و قومیت بازى ميکنند. آمريکا و غرب دنبال احياى ارزشهاى مدرن و ليبراليسم کلاسيک و مدلهاى حکومتى مبتنى بر دمکراسى پارلمانى نيستند، دنبال جوامع مينياتورى، دنياى چند ارزشى و چند فرهنگى، و مدلهاى حکومتى متکى بر مذهب و اسلام سياسى و قوميت اند. اين جريانات و اين جهتگيرى با سياستهاى امروز غرب بيشتر خوانائى دارند. اين جريانات امکان بيشترى براى مقابله با کمونيسم و عدالت خواهى سوسياليستى و تمایلات مدرنیستی و حقوق جهانشمول دارند. بى افقى راست پرو غرب در ايران تنها محصول شکست سياستهاى مشخص اش در قلمرو سياست ايران نيست٬ بلکه يک پايه مهم اين شکست تغيير مکان و جايگاه اين نيرو در معادلات سياسى دنياى امروز است. ترديدى نيست هر زمان که سوسياليسم کارگرى بتواند در جامعه ايران به يک جريان مطرح و نيرومند اجتماعى تبديل شود، نيروهائى از جنس سوسيال دمکراسى جديد و سکولارهاى نيمبند مانند جمهوريخواهان و ملیون تا فرقه هاى نیمه اسلامی باد زده ميشوند. بنابراين اگر ميتوان نتیجه گرفت که در استراتژی امروز آمريکا، ظرفيتها و همخوانى بيشترى در سازش با اسلام سياسى در ايران و تحميل تغييراتى کنترل شده به آن وجود دارد تا تمایل به سرنگونى و تقابل خصمانه با آن، آنوقت کل اپوزيسيون راست، دستکم سرنگونى طلبانشان برای انطباق خود با سیاستهای آمریکا، سياست شان در قبال سرنگونى جمهورى اسلامى تغيير ميکند. به همین اعتبار تاثیرات این واقعه به جنبش سرنگونى اینست که در سیر حرکت خود دچار وقفه ها، بعضا انتظار، و نهايتا تجزيه و پلاريزه شدن رود. بنابراین باید ما تاثیر تغییرات در سیاست و استراتژیهای جهانی را بر نیروهای دست راستی در اپوزیسیون، و به همین اعتبار به تغییر سیاست آنها در قبال جنبش سرنگونی، در تحلیل این جنبش در نظر بگیریم. اما به سوال اصلی برگردیم؛

تا به جنبش سرنگونى و تمايل مردم ايران براى نفى اين نظام منحوس مربوط است، اين ظرفيت و اين خواست بعد از ٨ سال از گذشت ١٨ تير  کاهش نيافته است. چه بسا اين ظرفيتها در اشکال و خواستهای متعین تری تقويت هم شده است. چرا اين جنبش ٨ سال طول کشيده است؟ نه مردم و نه نيروهاى سياسى جدى وعده اى مبنى بر روز سرنگونى نداده بودند. جامعه در پله ای ایستاده است و برای عبور از این پله باید به چشم انداز ملموسی مسلح شود و ظرف سازماندهی و مغز رهبری کننده برای پیروزی بر ارتجاع اسلامی داشته باشد. موضوع اساسى اين جنبش بعد از تحولات منطقه ای و جهانی و تاثیرات آن بر اپوزیسیون و صفبندیهای سیاسی، اينست که چه نيروئى قادر است رهبرى اين جنبش را در يک مقياس وسيع و تعيين کننده بدست گيرد. اين رژيم در زندگی روزمره و تفکر و تمایلات اجتماعی و فرهنگی مردم، وصله ای ناجور، پدیده ای مزاحم و تحمیلی است. اگر از قشر معینی از صاحبان قدرت و کسانی که این رژیم نماینده حفظ منافع و امتیازات سیاسی و اقتصادی آنهاست بگذریم، کسى آينده اش را با اين رژيم گره نزده است و در سيماى جمهورى اسلامى جريانى رو به رشد را نميبيند. نه بورژوازى ايران بطور کلی چنين تصويرى دارد و نه طبقه کارگر. نه جنبشهاى رفع تبعيض و عدالتخواهانه فکر میکنند با وجود این رژیم تغییراتی به نفع مردم میسر است، و نه بخشهای مختلف حکومت براین باورند که تداوم زدن و کشتن و گرسنه نگهداشتن مردم میتواند تضمینی استراتژیک برای بقا نظام باشد. مسئله اساسى هنوز نيرو و جريانى رهبر و سازمانده است که قادر باشد اعتراض و نخواستن مردم را به حرکتى زير و رو کننده تبديل کند. جريانى که اعتماد به چپ و راه حل چپ را در مقابل کل راست احيا کند و کمونيسم و کارگر را در محور پيروزى بر ارتجاع اسلامی قرار دهد. بطور خلاصه، جمهورى اسلامى همان پديده شنيع و سرکوبگر است. مردم کماکان آرزوى رفتن اين رژيم را دارند. نسل جديدى از مردم، که حتى در ماجراى دو خرداد دخیل نبوده است عليه اين رژيم است و آن را نمیخواهد. زنان برابرى و رفع تبعیض ميخواهند. اکثریت جامعه در گرداب فقر و فلاکت گرفتار شده است و پیامدهای اجتماعی فقر هر روز در اشکال حادتری بروز میکند. بحرانهاى داخلى و منطقه اى و بين المللى رژيم فرجامی نیافته اند و بخشا تعميق هم شده است. بنابراین نخواستن و اعتراض و مبارزه طبقه کارگر را بايد فرض گرفت. سوال اينست که کدام راه حل واقعی و متکی به اهدافی ملموس و مادی قادر است با این اعتراضات اجتماعی جوش بخورد. سوال اینست که چگونه بايد رهبرى سیاسی این جنبش را تامين کرد. سوال اينست که چگونه این ظرفيتهاى عظيم نفرت از رژيم اسلامى سرمايه داران، میتواند به عروج پرچم و آلترناتيو کارگرى منجر شود. جنبش سرنگونى عموما و جنبش کارگری خصوصا نياز به حزب رهبر و حزب سازمانده دارد. بدون چنين حزبى و بدون افق اجتماعی روشن در راس این جدال، کل تلاشهای تاکنونی هدر میرود. جمهورى اسلامى خودش نمى افتد٬ با فراخوان سرنگون نميشود٬ بايد نيروئى سرنگونش کند.

همينطور بررسی شیوه حرکت مردم و درک روانشناسی توده ای در مواجهه با رژیم اسلامی فاکتور مهمی است. اگر دقت کنید میبینید مردم بى گدار به آب نمیزنند. محاسبات ریزی را ملحوظ میکنند. سطح بالائى از هوشيارى سياسى بروز میدهند. همه اینها منعکس کننده یک تلقی و ارزیابی زمينى از تناسب قوا با رژيم اسلامى است. مردم از رژیم منزجرند اما خودکشی سیاسی نمیکنند. امرى که به اشتباه در نگاه برخى با سرخوردگی و یاس مردم، عقب افتادن سرنگونى و يا  ناامیدی از سرنگونی ترجمه ميشود. بنه نظر من کسانی که زنده و مرده بودن جنبش سرنگونی را، صرفا از نقاط عطف تحرک این جنبش و مثلا در وجود و عدم وجود تظاهراتها و اعتراضات گسترده نتیجه میگیرند، درک و تلقی درستی از مکانیزم اعتراض اجتماعی و طبقاتی بطور کلی و درک مشخصی از مکانیزم جنبش مورد بحث ندارند. با این متد میتوان مبارزه طبقاتی را در فقدان اعتصابات کارگری منکر شد! مردم در یک تلاش خودآگاه و جمعی در مقابل حکومت اسلامی مقاومت میکنند. نخواستن مردم و رابطه خصمانه شان با جمهوری اسلامی یک فرض و داده است. مسئله اینست که کمونیسم باید بجای تبئین صرف رابطه مردم و رژیم، بدوا این نخواستن را برسمیت بشناسد، آگاهانه این نخواستن را از آن خود کند، و نقد و افق خود را در متن تحکیم رابطه با مردم و طبقه کارگر به نقد و افق جامعه تبدیل کند. در پس این اوضاع نیاز تحکیم رابطه کمونیسم و جامعه، تسخیر مکانیزمهای اجتماعی قدرت، تامین رهبری و برافراشتن پرچم مقاومت صد چندان تاکید میشود و نه تفسیر رابطه مردم با رژیم و نتیجه گرفتن عقب افتادن سرنگونی و یا مرگ جنبش سرنگونی!    

يک دنياى بهتر: آیا ترم جنبش سرنگونی و جنبش انقلابی به یک پدیده اشاره دارند؟ اگر خیر تفاوت شان چیست؟

سياوش دانشور: خير اينها يکى نيستند. جنبش انقلابى جنبشى با اهداف و سياستهاى انقلابى است. جنبشی متکی به افق هژمونیک انقلابی و رهبری انقلابی و روشهای انقلابی است. اینکه گره گاه و سوال محوری سیاست در هر جامعه و جنبش انقلابی اش چگونه ترجمه میشود، موضوع جداگانه ای است و در هر دوره و در هر جامعه ای که وارد انقلاب و دوره انقلابی میشود فرق میکند. جنبش سرنگونى اما جنبشی برای نفی و سرنگونی دولت معینی است. هدفش سرنگونی است. جنبش سرنگونی ميتواند در شرایطی و با فرض حضور موثر اجتماعی و سیاسی طبقه کارگر و نیروی انقلابی، به يک جنبش انقلابى و یک انقلاب متحول شود. ميتواند جنبش سرنگونى بماند اما با هژمونی افقى راست و ارتجاعى. موارد زيادى از تحول سياسى در تاريخ معاصر جهان وجود داشته اند که رژيمهاى سياسى سرنگون شدند. سرنگونى توسط جناحى از حاکميت و ارتش، کودتاهاى درون و بيرون حکومتى، سرنگونى توسط ناسيوناليستهاى اصلاح طلب، و يا حتى سرنگونى توسط مبارزات مردمى و تحت هژمونى سياسى جريانات طرفدار مشى چريکى يا در جنگ نظامى و توده اى صورت گرفته است. اشکال متفاوتى که نهايتا قدرت سياسى در ميان طبقات دارا و جناحهاى مختلف آن دست بدست شده است. اينکه سنتا و در دیدگاههای رایج "سوسیالیسم موجود" و سنتهای غیر کارگری، بیشتر این نوع تحولات و به دلائل سیاسی جانبدارانه، "انقلاب" ناميده شده يا نه، در ماهيت اين گونه تحول سياسى تفاوتى ايجاد نميکند. روشن است که مطلقا بحث ما این نیست که از ته تاریخ به تحولات نگاه کنیم و مطابق جداولی ذهنی حکم صادر کنیم. روشن است که تحلیل زنده و مارکسیستی از هر تحول سیاسی٬ متکى به چهارچوبهای تاریخی و مقدورات اجتماعی و طبقاتی همان تحول و دوره معين است. بحث برسر متد و نگرش برخورد به تحولات پیش رو و استنتاج سیاست و تاکتیک کمونیستی و دخالتگرانه است. بايد ميان سرنگونى و انقلاب و سرنگونى انقلابى تفاوت قائل شد. بويژه امروز که عده اى دوست دارند "انقلابات" نارنجى و رنگی و اصطلاحا مخملی را نيز بعنوان "جنبش انقلابى" به مردم بفروشند و از انقلابات کلاسیک و کارگری با عنوان "کودتا" یاد کنند!؟ لازم به تفحص سياسى عجيبى در اين موارد نيست. اين کشمکشها ادامه جدالهاى به فرجام نرسيده دوره جنگ سرد است. هر آدم بى غرضى ميداند که اين ها حاصل پروژه هاى کار شده مراکز استراتژيک آمريکا و دول غربى است که توسط سفارتخانه ها و گروههاى حرفه اى جاسوسى و ويژه هدايت ميشود. مردم نقشى به معنى اعمال اراده در اين تحرکات ندارند و آنجا هم که وارد صحنه ميشوند، عمدتا از ماهيت موضوع و اتفاقى که دارد مى افتد اطلاع ندارند. ريموت کنترلى از حضور مردم براى ايجاد جابجائى هاى مورد نظر استفاده ميکنند. همانطور که گفتم اين تحولات را نوعى "انقلاب و جنبش انقلابى مسالمت آميز" با پسوندى رنگى نامگذارى کردند. ميگويند انقلاب مخملى؛ چون ميخواهند نگويند کودتاى جناح پروغربى در مقابل جناح مثلا پرو سويت سابق در فلان کشور، و يا کودتاى آمريکائيها عليه منافع فرانسه و جريان اسلامى معينى در فلان کشور! خوب اين جنبشى ارتجاعى با اهدافى ارتجاعى است که نام خود را "انقلاب" گذاشته است و درک عامه مردم هم از انقلاب همان نيست که مارکسيستها دارند. در حقیقت اينها هم نوعى سرنگونى و دست بدست شدن قدرت سياسى و ايجاد تغييراتى در آرايش حکومتى به نفع بخشهائى از سرمايه دارى است. نوعى سرنگونى و کودتا است که معمولا توسط نيروهاى دست راستى صورت ميگيرد. نوعى ديگر از سرنگونى هم داريم که در آن فاکتور دخالت مردم و صف مستقل نيروهاى اجتماعى و طبقاتى در آن عليه وضع موجود روشن است. جنبشهائى که عليه اختناق و سرکوب و بى عدالتى و براى آزادى و برابرى شکل ميگيرند و سرنگونى قدرت دولتى محصول مرحله مشخصى از اين مبارزه است. سرنگونى ميتواند در وضعيتى حادث شود اما انقلاب در جامعه شروع نشده باشد و يا برعکس جامعه آبستن تحول انقلابى باشد و در متن کشمکشهاى اجتماعى و طبقاتی حکومت سرنگون شود. ايندو ضرورتا و به لحاظ تئوريک به هم چفت نشده اند و برعکس اينگونه نيست که سرنگونى پروسه اى کاملا مستقل است و انقلاب پروسه اى کاملا مستقل ديگر. تماما موضوع اينست که سير کشمکش طبقاتى و تحول سياسى در يک جامعه بحرانى چگونه است. موقعيت نيروها و جنبشهاى درگير در اين تحول سياسى به چه ترتيب است. هژمونى فکرى و سياسى اين جنبشها در جامعه چه فرجامى يافته و همينطور جامعه بطور کلى رو به کدام آلترناتيو سياسى و اجتماعى سمتگيرى کرده است. انقلاب يک واقعيت اجتماعى است که وقوع آن توسط نيروى انقلابى صورت نمیگيرد، انقلاب امرى ارادى نيست، یک "ده فرمان" مذهبی نیست، انقلاب يک مکانيزم اجتماعی برون رفت از بحران سياسى است و نيروهاى درگير در انقلاب- چپ و راست- تلاش ميکنند مهر خود را به فرجام آن بزنند. اين امرى ممکن است که سرنگونى جمهورى اسلامى نقطه شروع انقلاب در ايران باشد که تقابلهاى واقعى اجتماعى و طبقاتى برسر ترسيم سيماى اقتصادى و اجتماعى جامعه ايران را به موضوع و محور جدال تبديل ميکند. و يا ممکن است جمهورى اسلامى در اثر يک مجموعه تناقضات و کشمکشهاى درونى و درجه اى از اعتراض و فشار مردم مضمحل و عملا سرنگون شود اما هنوز نيروئى که قادر به جمع کردن اوضاع باشد و سرنگونى را به پيروزى طبقاتى خود ترجمه کند موجود نباشد. بهترين حالت براى کمونيسم کارگرى سرنگونى جمهورى اسلامى توسط يک انقلاب کارگرى و برقرارى فوری يک جمهورى سوسياليستى است. امرى که ما آگاهانه براى آن تلاش میکنیم. اما اين حالت مطلوب ما، ضرورتا تنها حالت محتمل نيست و کمونیسم و جنبش طبقاتى ما را در قبال سير پيچيده تر اوضاع بى وظيفه نميکند.

کار ما اينست که در صف اول سرنگونى باشيم. نماينده سرنگونى خواهى و سرنگونى طلبى مردم باشيم. نماينده نه عميق به اوضاع موجود باشيم. نماينده متشکل و متحزب تمام کسانى باشيم که در سيماى ما سرنگونى جمهورى اسلامى و آرزوهایشان را ميبينند. ما بايد نماينده سلبيت کمونيستى از وضع موجود و متحد کردن و متحد نگاه داشتن مردم در صحنه سیاسی باشيم و در روند سرنگونى نيروى کافى براى انقلاب کارگرى و کمونيستى بسيج کنيم. کمونيسم کارگرى اگر بتواند خود را به سخنگو و نماينده نخواستن مردم تبديل کند و جنبشها و افقهاى اجتماعى راست را به حاشيه براند، اگر ما بتوانيم سرنگونى را تحت پرچم چپ صورت دهيم، بسيج طبقه کارگر و نيروى عظيم مردم حول سوسياليسم و انقلاب علیه سرمايه دارى امرى کاملا ممکن است. برخلاف نيروهاى دست راستى و سرنگونى طلبان موسمی مدافع پنتاگون، ما بايد براى ايجاد و سازماندهى اشکال ديگرى از تحول سياسى تلاشمان را متمرکز کنيم. وضعيت ميتواند تماما فرق کند. ميتواند مردم در صحنه سياست حضور داشته باشند، سياست و شعارهاى مستقل خود را مطرح کنند، حزب سياسى و تشکلهای توده ای شان را داشته باشند، با پرچم چپ در سرنگونى جمهورى اسلامى شرکت کنند و به سوسياليسم بعنوان يک آلترناتيو ممکن و عملى نگاه کنند. ما برای این تلاش میکنیم. در نتیجه جنبش سرنگونى ميتواند متکى به مکانيزمهاى همين جنبش و بالاترين سطح اعتراض و راديکاليسم همين جنبش براى نفى همه جانبه جمهورى اسلامى بماند. واقعیت اینست که مستقل از اوضاع و صفبندهای فعلی امروز، وقتی که سرنگونی به سوال روز جامعه تبدیل میشود و بحث قدرت و دولت به معنی مشخص تری مطرح میشود، نيروهاى زیادی یک شبه سرنگونی طلب میشوند. مسئله اينست که اين جنبش با پرچم کمونيسم کارگرى در اين پروسه شرکت کند و ما برای این لحظه به اندازه کافی آماده باشیم.

يک دنياى بهتر: وزنه طبقه کارگر یا جنبش کارگری در جنبش سرنگونی چه میزان است؟

سياوش دانشور: در سرنگونی مد نظر چپ جامعه، طبقه کارگر وزنه اصلى روند سرنگونى جمهورى اسلامى است. اگر يادتان باشد سرنگونى رژيم شاه وقتى مسجل شد که اعتصاب نفت و اعتصابات کارگرى اوج گرفت و عملا جنبش اعتصابى و تظاهراتى و شهرى موقعيت و قدرتى يافت که رژيم شاه در مقابل آن ناتوان ماند. وزن طبقه کارگر در تحولات سیاسی و اجتماعی بدوا برميگردد به مکانى که در اقتصاد سياسى جامعه دارد. اینجا کمیت طبقه کارگر بی اهمیت است و جایگاه راه حل کارگری از نسبت اکثریت و اقلیت جمعیت کارگران در جامعه نتیجه نمیشود. همانطور که بورژوازی همیشه اقلیتی ناچیز است و راه حل دست راستی در اذهان جامعه به این فاکتور ارجاع نمیکند. با اینحال در ایران امروز اکثریت عظیمی از طریق فروش نیروی کار و خلاقیت خود در قبال مزد زندگی میکنند و به این اعتبار طبقه کارگر جایگاه اجتماعی مهمی در هر تحول سیاسی دارد. مبارزه کارگری در ایران مستقیما سرمایه داری و دولت مدافع سرمایه را به مصاف میطلبد. اعتصاب دانشگاهها صد البته مهم هستند و فضاى سياسى را تحت تاثير قرار ميدهند، اما مخل امنيت و سود سرمايه نميشود. کارگر وقتى در مقیاسی قابل توجه ماشين را خاموش ميکند و وارد اعتصاب ميشود مهمترين مرکز و قدرت طبقه حاکم و دولت شان را هدف قرار داده است. با اینحال کارگر بعنوان یک طبقه وقتی میتواند در روند سیاسی و جهت انتقادی جامعه نقش محوری ایفا کند که با پرچم مستقل خود و به عنوان رهبر جامعه و برای آزادی جامعه قد علم میکند. در فقدان این آمادگی سیاسی و تشکیلاتی و در فقدان حضور کارگر بعنوان یک طبقه در قلمرو سیاست سراسری، جنبش کارگری یک بار دیگر سند بردگی خود را امضا میکند. کمونیسم کارگری هست تا نگذارد کارگر به عنوان يک طبقه و يک جنبش اجتماعى، نيروى هيچ جنبشى غير از جنبش طبقاتى خودش شود. جنبشهاى طبقات ديگر و بورژوازى هميشه تلاش ميکنند کارگر را در چهارچوب جنبش اجتماعى خودش ضميمه کنند و تائيد کارگر را در روند سياسى مطلوبشان داشته باشند. امروز راستهاى ايران طبقه کارگر را به نافرمانى مدنى، به قانونگرائى سنديکاليستى، به مبارزه مسالمت آميز و غيره دعوت ميکنند. کارگر با اين افق هم ميتواند نقش وسيعى در جنبش سرنگونى مورد نظر راست داشته باشد اما به هيچ جائى نميرسد. تنها کارى که ميکند اينست که محمل و نردبان تحقق اهداف طبقاتى بخش ديگرى از بورژوازى ميشود. کارگر بعنوان شهروند و بعنوان جنبش اجتماعى و بعنوان طبقه اجتماعى نميتواند خود را از روند تحولات سياسى در هر دوره منفک کند. سوال اينست که چگونه بايد کارگر با صف و پرچم مستقل خود در اين جدال شرکت کند و چگونه ميتواند نه فقط نيروى جنبشهاى دست راستى و ضد کارگرى نشود، بلکه خود در محور سياست و نيروى رهبرى کننده و آزاد کننده جامعه قرار گيرد. اينجا ميرسيم به نقش و وظايف کمونيسم کارگرى و افقى که دنبال ميکند.

کارگر مانند هر شهروند جامعه ايران، و چه بسا بدليل فقرى که متحمل ميشود بسيار بيشتر، از جمهورى اسلامى منزجر است. طبقه کارگر در سرنگونى اين حکومت ضد کارگرى و دست راستى بشدت ذينفع است و بنا به مشخصات جامعه سرمايه دارى ايران و نقشى که در تحولات سياسى سه دهه اخير ايفا کرده است، جايگاه بسيار مهم و تعيين کننده اى دارد. راستش اگر طبقه کارگر در ميدان مبارزه براى سرنگونى حکومت کثيف اسلامى نباشد، شايد سرنگونى به معنى خاصى که از آن نام ميبريم و مد نظر مردم ايران است اساسا صورت نگيرد. هر سازش و بند بستى ميتواند صورت بگيرد اما بدون حضور نيروى طبقه کارگر و مردم محروم که اکثريت آن جامعه را تشکيل ميدهند، صحبت کردن از تحولات سياسى مهم و رو به پيش حرف مسخره اى است. طبقه کارگر نه فقط در جنبش سرنگونى بلکه بعنوان يک جنبش و نيروى اجتماعى و طبقاتى، که راه حل سوسياليستى خود را براى آزادى جامعه دارد و از پيشينه سياسى و تاريخى کنکرتى در اذهان توده مردم برخوردار است، جايگاه تعيين کننده اى دارد. تمام تلاش بخش متحزب کمونیسم کارگری اینست که حضور کارگر بعنوان یک طبقه با پرچم مستقل طبقاتی و کمونیستی اش را در تحولات سیاسی تضمین کند.

يک دنياى بهتر: یکی از مباحث درون حزب کمونیست کارگری بر سر استفاده از ترم جنبش انقلابی بود. این بحث به چه مساله ای اشاره دارد؟

سياوش دانشور: جنبش انقلابی عنوانی بود که به سیر استقلال اعتراض سرنگونی طلبانه مردم از بستر رسمی دو خرداد داده شد. در تحلیل اوضاع سیاسی اینگونه تاکید شد که مبارزه مردم علیه جمهوری اسلامی دیگر از چتری که دو خرداد فراهم میکرد مستقل شده است. بعبارتی دیگر اگر قبلا مردم زیر پوشش قانونی دو خرداد و در متن شکاف بالائی ها، حرفشان را پیش میبردند، دیگر با عبور از خاتمی این "چوبدستی" را کنار زدند و مستقلا علیه جمهوری اسلامی به میدان آمدند. این روند البته واقعیتی بود که در اعتراضات و شعارها خود را بیان میکرد. اما به این معنا نتیجه گرفته میشد که جنبش سرنگونی به چپ چرخیده و ما امروز با "جنبشی انقلابی" روبرو هستیم. به همین اعتبار چشم انداز انقلاب در ایران از همین روند و تبئین نتیجه میشد. تاکیدات اولیه در این بحث، قبل از اینکه مستقلا جنبش سرنگونی را بعنوان جنبشی انقلابی با مشخصات خود ویژه اش تعریف و تبئین کند، پاسخ به بحثی بود که روند اوضاع را در جهت سناریوهای قومی و احتمال تغییرات در بالا میدید و به آمادگی سیاسی و تاکتیکی برای حضور و شرکت در این پروسه تاکید میکرد. از نظر من این دو بحث، در بنیانهای خود؛ تبئین های متفاوت و واحد دیدگاه و متدوولوژی چپ رادیکال از جنبش سرنگونی و سیر تحول سیاسی و همینطور وظایف کمونیسم و حزب کمونیست کارگری از آن بودند. دیدگاه اول از جنبش انقلابی و روند به چپ چرخیدن جامعه یک فتیش درست کرد و هر تحرک و نشانه اعتراضی را قالبی و نمودی از روند انقلابی در جامعه میدید. دیدگاه دوم از دست بالا پیدا کردن راست سخن گفت و هر تحرک در جامعه را پروژه راست نام گذاشت. دیدگاه اول جنبش سرنگونی را نه فقط به "جنبش انقلابی" بلکه به  خود "انقلاب بخشا جاری" بسط داد. دیدگاه دوم مرگ و قربانی شدن و شکست جنبش سرنگونی را اعلام کرد. اما ترم جنبش انقلابی و اطلاق آن به جنبش سرنگونی، صرفا در تقابل با دیدگاه دیگر مطرح نشد. این بحث ریشه طولانی تری دارد. این تبئینی است که چهارچوب و دیدگاههای رایج در انقلاب 57 را، علیرغم اینکه میگوید "این دوره فرق دارد"، تعمیم میدهد. قالبی خشک و یک بعدی را برای روند اوضاع ترسیم میکند و لاجرم به نوعی حتمیت سیاسی میرسد. از جنبش انقلابی تا "انقلابی که در جریان است" راه کوتاهی بود. ما میتوانیم وقوع انقلاب را یک احتمال جدی بدانیم اما وضعیت همین امروز را بعنوان "وضعیتی انقلابی و انقلاب در جریان" تبئین نکردیم. ازاین هم نتیجه نگرفتیم که راست همه چیز را برد و خورد و تمام شد. در این بحث محتوا و دینامیزم حرکت و چهارچوب اجتماعی سرنگونی خواهی، به جنبش انقلابی و انقلاب در جریان یا در حال شکلگیری ارتقا میبابد. به همین اعتبار هم نیروی کمونیستی را راجع به احتمالات و نیروهای درگیر دیگر در روند سرنگونی بی وظیفه میکند، و هم استراتژی انقلاب کارگری؛ یعنی تنها انقلابی که ما برسمیت میشناسیم و چشم به آن دوخته ایم را در هاله ای از ابهام میبرد.  

واقعیت اما مستقل از این دو دیدگاه خود را دیکته کرد. معلوم شد که جنبش سرنگونی، یعنی اعتراض و نفرت وسیعی که مردم و طبقه کارگر علیه این رژیم دارند، سرجایش است. اگرچه لحظات و تناسب قواهای مختلفی را تحمیل کرده و یا به آن تحمیل شده است و به این اعتبار اشکال حضورش تغییر کرده است، اما نفس نخواستن جمهوری اسلامی و تلاش برای مقابله با آن سرجایش است و با وجود جمهوری اسلامی سرجایش میماند. اینکه این جنبش به چه دورنما و افقی راضی میشود و یا در مراحل بعدی چه شمایل سیاسی و سازمانی را بخود میگیرد، نه بحثی معرفتی و تحلیلی و تفسیرگرایانه بلکه مسئله ای تماما پراتیکی است. به نظر من عنوان جنبش انقلابی بطور کلی نادرست نیست. اما در اطلاق آن به جنبش سرنگونی بطور کلی و ثابت فرض کردن آن که بطور تدریجی رشد میکند و راست دیگر موضوعیت و مطلوبیت خود برای مردم را از دست داده است، یک خوشبینی سیاسی و از نظر تبئین روند اوضاع یک دیدگاه دترمینیستی خام است. میتوان شرایطی را فرض کرد که اطلاق جنبش انقلابی به سیر حرکت و اعتراض جامعه اطلاقی درست و مادی است. شرایطی که تهاجم به رژیم اسلامی در تمام منافذ جامعه شروع شده است. نقد پیشرو و عمل سیاسی سلبی و انتقادی به ارزشها و ارکان قدرت رژیم همه گیرتر میشود. کارگر و سوسیالیسم و نقد چپ به وضع موجود به بستر اصلی اعتراض علیه رژیم اسلامی تبدیل شده است. برابری خواهی و جنبشهای رفع تبعیض محور بسیج و ظرف اعتراض و تشکل بخشهای مختلف مردم شده است. سیمای سیاسی جامعه را جنبشهای اعتصابی و انتقادی و برابری طلبانه در یک مقیاس کلی تر ترسیم میکنند. جدال با جمهوری اسلامی نه صرفا جدالی برسر بود و نبود رژیم بلکه جدالی با فقر و فلاکت و تبعیض و اختناق و آپارتاید است که چپ زبان گویا و همه گیر آن است. این تصویر یک جامعه انقلابی است. جامعه ای که عبور از بحران سیاسی را تغییرات ریشه ای میداند و جنبشهای درگیر در آن ریشه ای میخواهند عمل کنند. دوره ای که راست و قدرت فائقه نیز مجبور است با زبان چپ سخن بگوید و به این زبان به جنگ چپ بیاید. به چنین وضعیتی و جنبش آن میتوان انقلاب و جنبش انقلابی اطلاق کرد و از حزب نماینده این چپ میتوان بعنوان حزب رهبر انقلاب نام برد. تمام بحث اینست که ما هنوز در چنین موقعیت شورانگیزی نیستیم و باید به این موقعیت برسیم. امروز کسانی که میگویند جنبش انقلابی و انقلاب هر روز دارد پیش میرود، با توضیح پدیده تهاجم جمهوری اسلامی و احمدی نژاد بعنوان چکیده و جوهر آن در تناقضی مهلک بسر میبرند. چون اگر جنبش انقلابی و چپ دست بالا دارد و همزمان جنگ و حمله آمریکا "فوری" است، لااقل این جنبش انقلابی باید بتواند با یک تهاجم جمهوری اسلامی و غرب را سرجایشان بنشاند. چرا این جنبش انقلابی که هر روز قدرتمند تر میشود از بسیج جامعه در تقابل با تحجر و موج اعدام و حمله قرون وسطائی رژیم عاجز است؟ متقابلا اگر جنبش سرنگونی مرده است و قربانی توهمات خود شده و جمهوری اسلامی و راست برنده این اوضاع است، چرا رژیم و کل راست قادر به تثبیت موقعیت برتر خود و تحمیل یک سازش میانمدت به مردم را ندارد؟

واقعیات اجتماعی و سیر حرکت و تلاش مردم علیه حکومت اسلامی مغایر با این احکام است. نه مردم و طبقه کارگر و زنان و جوانان تسلیم شده اند و شکست را پذیرفته اند و زمین را به جمهوری اسلامی و راست واگذار کرده اند و نه چپ و انقلاب و جنبش انقلابی در موقعیتی است که سوسیالیسم سر پیچ بعدی باشد. مردم کماکان این اوضاع را نمیخواهند. رژیم کماکان در تحمیل شرایطی مطلوب از زاویه بقای خود به مردم ناتوان است. کشمکشهای منطقه ای و جهانی با جمهوری اسلامی سیرهای متفاوتی میتواند بخود بگیرد. راست در حکومت و بیرون حکومت در کلیت خود، اگرچه در متن پیشروی و قربانی گرفتن از مردم زبان ضد چپ و ضد کارگری را دراز کرده اما هنوز نتوانسته افق خود را تحمیل کند. چپ و کارگر و جنبش نفی تبعیض اگرچه در اشکال روشنتر و متعین تری کار میکند، مقاومت میکند و نقد سوسیالیستی خود را به جوارح این نظام بسط میدهد، اما تا تبدیل شدن به زبان بستر اصلی اعتراض به جمهوری اسلامی و یک تصویر اجتماعی و معرفه و مطلوب برای مردم در ابعاد میلیونی فاصله زیادی دارد. چه برای تبدیل شدن به بستر اصلی اعتراض علیه این وضعیت و چه برای شکست راست و جمهوری اسلامی، باید گره گاهها و سوالات واقعی این روند را شناخت و به آنها پاسخ اجتماعی و پراتیکی داد. چپ و سوسیالیسم و کمونیسم کارگری تنها در میدان نبرد و فتح سنگرهای مشخص فکری و سیاسی و اجتماعی میتواند به علمدار آزادی جامعه تبدیل شود. چپ تنها زمانی اعتبار و نفوذ و قدرت اجتماعی خود را تثبیت میکند که جامعه را از چند تند پیچ مهم عبور دهد. شکست سیاست سرکوب رژیم و عقب راندن آن، تحکیم سازمان و ظرف اعتراض و زبان انتقادی مردم علیه جمهوری اسلامی، پاسخ روشن به سوالات محوری سیاست سراسری، و رهبری مبارزات اجتماعی و کارگری در مقیاسی گسترده تر و تعیین کننده، میتواند آلترناتیو چپ را بسرعت در جلو جامعه قرار دهد. برای این کار باید الیت سیاسی جامعه و جنبشهای اجتماعی به زبان چپ ایندوره و انتقاد کمونیستی کارگری و ضد سرمایه داری سخن بگویند. باید ماتریال انسانی و رهبری کننده در مقیاس سراسری و محلی را متشکل و به افق پیروزی مسلح کرد. تغییر این وضعیت و تغییر این تناسب قوا تنها با پراتیکی انتقادی و کمونیستی در جامعیت خود ممکن است. نه قرعه و "قضا و قدر تاریخی" بنام چپ درآمده و نه راست و جمهوری اسلامی توانسته اند جامعه را به سمت مطلوبشان ببرند. دستکم و مستقل از تبئین و تحلیل، حتی در مشاهده صرف روند اوضاع و حرکت جامعه، میتوان نادرستی احکام ایدئولوژیک چپ رادیکال و ناهمخوانی آن با اوضاع واقعی را فهمید. مسئله برسر استفاده و یا عدم استفاده از ترم جنبش انقلابی نیست، مسئله برسر دیدن موانع سیر پیشروی و پیروزی کمونیسم و کارگر در این تحولات است. کار ما اینست که از کلیشه پردازی و قالبهای تنگ و تعمیم های نابجای تجارب تاریخی بر اوضاع ایران فاصله بگیریم، سوالات و گره گاههای سیاسی را بدرستی بشناسیم، تصویر زنده و دینامیکی از اوضاع و افت و خیز آن داشته باشیم، و با سازمان دادن پراتیکی کمونیستی کارگری موانع پیشروی جنبش مان را ازسر راه برداریم. یک کمونیست و انقلابی نمیتواند با جنبش انقلابی مخالف باشد چون در اساس میخواهد انقلابی عمل کند و مناسبات و وضع موجود را با عمل و نقد انقلابی و طبقاتی خود دگرگون کند. مسئله تماما اینست که ذهنیت و کلیشه را جای واقعیت اجتماعی نگذاریم و تمایلات انسانی و انقلابی خود را با عمل انقلابی و پیشرو و کمونیستی يکی فرض نکنیم. مسئله برای کمونیسم همواره نفی هر آنچه که هست، و راه ممکن و مقدور اجتماعی این نفی، مطرح است و این جز با درک و شناخت مولفه های اوضاع و سازماندهی عمل کمونیستی و انقلابی برای تغییر آن ممکن نیست. نیازی به کند و کاو عمیقی نیست. نهایتا شاخص تشخیص درستی تئوری های تاکنونی چپ رادیکال را پراتیک تاکنونی متناسب با آن توضیح میدهد.

يک دنياى بهتر: آیا جنبش سرنگونی به طریقی بغیر از انقلاب میتواند موفق به سرنگونی جمهوری اسلامی شود؟

سیاوش دانشور: اگر سرنگونی را معادل انقلاب فرض نکنیم، بله میتواند. سرنگونی جمهوری اسلامی یعنی تغییر این رژیم طوری که ماحصل این پروسه دیگر جمهوری اسلامی نباشد. این میتواند توسط یک انقلاب صورت گیرد و به عبارتی دقیقتر، سرنگونی گام اول انقلاب کارگری در ایران باشد، و میتواند تحت شرایط و تناسب قواهای دیگری رژیم اسلامی برود و ضرورتا انقلابی در کار نباشد. جمهوری اسلامی میتواند با کودتاى بخشی از حکومت به رژيم نظاميان و حکومت اسلامى نوع پاکستانى استحاله شود. وضعیتی که در آن آخوندها نقش جلو صحنه را ندارند اما ظاهرا اسلام و قوانین اش اینبار در هیئت دیکتاتوری نظامیان و در وضعیت فوق العاده اعمال میشود. جمهوری اسلامی میتواند در متن سازش و عقب نشینی در مقابل غرب و ائتلاف نیروهای رقیب منطقه ای، به متحد و شریک آمریکا تبدیل شود و سیمای جمهوری اسلامی امروز را نداشته باشد. رژيم اسلامى ميتواند با اعتراض و تظاهرات شهری ادامه دار مردم در تهران و شهرهای بزرگ سرنگون شود. رژيم اسلامى ميتواند در متن اعتصابات کارگرى و اجتماعات توده اى و يک رشته قيام شهرى سرنگون شود. تصویر سرنگونی و تصویر انقلاب ضرورتا یکی نیست و بویژه در دوره امروز در موارد بسیاری یکی نیست. این چپ رادیکال و سنت ضد رژیمی این چپ است که هر نوع تحول میلیتانت را با انقلاب یکی میگیرد و یا تصویرش از یک انقلاب همین است. نه هر سرنگونی انقلاب است و نه انقلاب تنها راه سرنگونی است. جنبش سرنگونی نخواستن رژیم اسلامی است. این نخواستن میتواند نخواستنی محدود باشد و میتواند نخواستنی عمیق و همه جانبه باشد. میتواند به جابجائی ها و وعده هائی محدود شود و میتواند نقطه شروع تغییرات بنیادی در جامعه باشد. هیچکدام از این راه حلها جداول و دستورالعملهای از پیش تعیین شده ای نیستند، بلکه خود محصول تناسب قوای طبقات و افقهای اجتماعی و سیاسی نیروهای درگیر در سرنگونی و تحول سیاسی در ایران بطور کلی، و محصول درجه حضور و نقش کمونیسم و طبقه کارگر در پروسه سرنگونی و بعد از سرنگونی اند. جمهوری اسلامی میتواند بدون انقلاب هم سرنگون شود اما سرنگونی توسط یک انقلاب دورنمای پیروزی و پیشروی مردم را تضمین میکند. ممکن است عنوان شود که بدون انقلاب نمیتوان به تغییرات در بالا "سرنگونی" اطلاق کرد. نام این کودتا و رژیم چنج و تحمیل سازش و بند و بست است، سرنگونی نیست! چنین تعبیری از نظر من تعبیر چپ رادیکال و سنتی از پروسه تحولات سیاسی است، تعبیری که سرنگونی را بدون حرکت از پائین و انقلابی نمیفهمد و به عبارتی دیگر سرنگونی برایش معادل تغییرات انقلابی است. من چنین اصراری ندارم و آن را نادرست میدانم. سرنگونی، حتی آنجا که با هژمونی یک نیروی انقلابی صورت میگرد، نهایتا سرنگونی است. تداوم و اقدامات نیروی انقلابی است که به سرنگونی خصلت انقلابی میدهد و یک پیروزی سیاسی به ارتجاع اسلامی را به انقلاب علیه وضع موجود و یک پیروزی طبقاتی تبدیل میکند. انقلاب در ایران و در دنیای سرمایه داری قرن بیست و یکم تنها میتواند انقلابی کارگری باشد. ما بعنوان کمونیست در سرنگونی رژیم اسلامی ذینفعیم. در پروسه سرنگونی میدان را تحت هیچ شرایطی خالی نمیکنیم و به هردرجه ای که زورمان برسد قدرت را تصرف میکنیم. اما هدف ما شکست اسلام سیاسی و افق میلیتاریزم نظم نوینی است. لذا سرنگونی برای ما سکوئی برای تصرف قدرت سیاسی کارگری و انقلاب علیه سرمایه داری است. ما نه هر سرنگونی را معادل انقلاب میدانیم و نه افق انقلاب کارگری و سوسیالیستی را به افق سرنگونی محدود میکنیم.

يک دنياى بهتر: موقعیت جنبش کمونیسم کارگری در جنبش سرنگونی چیست؟

سیاوش دانشور: بدوا برای درک درست موقعیت جنبش کمونیسم کارگری و اتخاذ سیاست و تاکتیک درست برای پیشروی، باید نقاط مساعد و نامساعد سیاسی برای جنبش مان را برسمیت بشناسیم. تنها با برسمیت شناسی و درک درست از اینها و تلاش برای رفع موانع سد راهمان میتوانیم از پیشروی صحبت کنیم. موقعیت سیاسی ما و پتانسیل اجتماعی بسیج نیروی جنبش ما، با موقعیت نیروی سازمانی و حزبی و قدرت مانور متشکل ما تفاوت دارد. جنبش کمونیسم کارگری، مستقل از تناسب قوای موجود و فعلی در جامعه، و در مقایسه با راه حلهای دست راستی، بطور واقعی بی مشقت ترین راه حل پیروزی بر جمهوری اسلامی و نزدیکترین جریان به آرزوها و تمایلات مردم است. لذا در یک پرسپکتیو عمومی، کمونیسم کارگری نماینده واقعی نخواستن مردم و نماینده صالح سرنگونی طلبی توده های وسیع مردم از طبقه کارگر تا زنان و نسل جدید است. فراتر از این، تنها کمونیسم کارگری است که تصویر یک آینده خوشبخت و آزاد را در مقابل جامعه میگذارد. این جریان نماینده کمونیسم دخالتگر و انقلابی قرن بیست و یکم است که علیه ارتجاع کاپیتالیستی و تجسم سیاسی آن یعنی اسلام سیاسی و نظم نوین جهانی، پرچم نقد کارگر سوسیالیست و کمونیست قرن بیست و یکمی را برافراشته است. این تنها جنبشی است که در مقابل سیر بازگشت و واپسگرائی فکری و فرهنگی و آنتی مدرنیسم و آنتی سکولاریسم دنیای نظم نوین، مدرنیسم سوسیالیستی و انسانگرائی کمونیستی را نمایندگی میکند. در ایران این جریان با تمایلات نسل جدید و جنگ علیه فقر و تبعیض و خرافه، با برابری طلبی سوسیالیستی طبقه کارگر و جنبش ضد آپارتاید جنسی، پیوندی استراتژیک دارد. یک نقطه قدرت دیگر این جریان آنتی اسلامیسم و ضد مذهبی بودن آنست که بویژه در تحولات سیاسی ایران یک فاکتور مهم و تعیین کننده است. این جریان اگر مکان شایسته خود را در رهبری مبارزات سرنگونی طلبانه و سوسیالیستی پیدا کند، افق پیروزی با پرچم چپ برای جامعه عینی میشود. امروز ما در این موقعیت قرار نداریم و این معضل کمابیش همیشگی ما بوده است. موقعیت حزبی و توان سازماندهی و قدرت متشکل ما، از موقعیت اجتماعی و نفوذ آرا جنبش کمونیسم کارگری در جامعه عقب تر است. با انشعاب و تغییر در سیمای تشکیلاتی و حزبی کمونیسم کارگری، این معضل عمیق تر شده و همین به راست فرصتی برای تنفس و مانور داده است. تضعیف تشکیلاتی و حزبی کمونیسم کارگری به نوبه خود به لطمه خوردن تصویر و اعتماد به راه حل چپ و کمونیستی در جامعه منجر میشود و کار پیشروی را پیچیده تر میکند. رویدادهای چند سال اخیر در حزب بویژه بدنبال درگذشت منصور حکمت، تلاش برای تبدیل حزب به یک حزب رهبر – سازمانده را نه تنها به فرجام نرساند بلکه برآمد سیاستهای چپ رادیکال در قلمروهائی نیز به دستاوردهای فکری و تئوریک کمونیسم کارگری عقب نشینی تحمیل کرد. مجموعه اینها موقعیت جنبش کمونیسم کارگری را در جامعه عقب برد و به اعتماد و اتکای مردم به این جریان بعنوان جریان آزاد کننده جامعه ضربه زد. تضعیف جریان ما در متن شکست دو خرداد و شرایطی که میتوانستیم پیشروی عظیمی را تثبیت کنیم، فضا را برای تحرک و افق راست در جنبش سرنگونی فراهم کرد. اما راست هم بدلیل سردرگمی و بحران خود نتوانست از این وضعیت به نفع تثبیت خود استفاده کند. جنبش سرنگونی بطور کلی تضعیف شد و جمهوری اسلامی از شکست دو خرداد با احمدی نژاد بیرون آمد.

اما جمهوری اسلامی علیرغم حمله به مردم و پیشروی در منطقه و کلا بهبود موقعيت اش، نتوانسته است جنبش سرنگونی را مهار و منزوی کند و مردم را در مقابل خود به سکوت وادار کند. دیگر کشتن و گرفتن و زندان هم دردی را دوا نمیکند. در جامعه ای که زندان بجای سکوت و اختناق به سنگر اعتراض و جبهه مبارزه تبدیل میشود، دیگر این سرکوب نمایش قدرت نیست، نمایش استیصال است. معنی این حرف اینست که جامعه تسلیم نشده است. شاید در سنگرهائی تلفات داده و عقب نشینی را تحمل کرده است اما در جبهه های دیگری تعرض را شروع کرده است. در چنین جامعه ای که امید به بند کشیده نشده است و یاس و فضای شکست حکم نمیراند، کمونیسم و آزادیخواهی همواره آتش زیر خاکستر است. ما فرصت زیادی نداریم و اوضاع نمیتواند به همین روال کشدار شود. تنشهای بزرگتر و تحولات تکان دهنده تر در راهند. اگر ارتش آمریکا را هم به کمک بگیرند نمیتوانند یک جامعه هفتاد میلیونی را با فقر و سرکوب مدتهای مدید نگاه دارند. کمونیسم کارگری امروز وظیفه اش بازسازی لطمات ناشی از رویدادهای اخیر، قد برافراشتن بعنوان رهبر و حزب آزادی جامعه، تعرض به جمهوری اسلامی و نقد عمیق راه حلهای دست راستی، و سازماندهی طبقه کارگر و مردم در ظرفیتها و امکانات مقدور و توده ای است. کمونیسم کارگری قادر است به سرعت از این اوضاع بیرون بیاید و امید به سرنگونی و یک پیروزی انقلابی و کارگری و انسانی را همگانی کند. موقعیت ما بسرعت میتواند متحول شود اگر نقاط قدرتمان را بشناسیم و بر نقاط ضعفمان فائق آئیم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای ایفای این نقش تلاش میکند.  

يک دنياى بهتر: استراتژی حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای کسب رهبری جنبش سرنگونی چیست؟

سیاوش دانشور: استراتژی ما ساختن حزب رهبر – حزب سازمانده، ساختن یک حزب سیاسی مارکسیستی و تبدیل آن به حزب رهبر آزادی جامعه است. اگر قرار است سرنگونی با راه حل چپ صورت گیرد و این جنبش با رهبری کمونیسم کارگری جمهوری اسلامی را سرنگون کند، باید به کمونیسم کارگری بعنوان جریان رهبر و ظرف و سنگر مبارزه علیه جمهوری اسلامی نگاه کند. باید در سیمای این حزب جریانی را ببیند که میتواند جمهوری اسلامی را سرنگون کند و هر آزادیخواهی برای شرکت در مبارزه برای سرنگونی به این حزب بپیوندد و سیاست این حزب را اتخاذ کند. باید جامعه به کمونیسم کارگری بعنوان تجسم آزادی از فقر و اختناق و تبعیض نگاه کند. باید کمونیسم کارگری را با کدهائی ساده در مقیاس ماکرو مانند آزادی و رفاه و امنیت و مدرنیسم و انسانگرائی بشناسد. برای اینکار ما باید در قلمروهای متعددی کار کنیم و بجنگیم. باید سنگرهای متعددی را فتح کنیم و پیشرویهای تاکنونی را تثبیت و ارتقا دهیم. مثلا ما باید کماکان نماد سرنگونی طلبی و عدم سازش با جمهوری اسلامی در نظر مردم باشیم. باید مشخصه ما نساختن مان با جمهوری اسلامی در تمام مراحل و مقاطع سرنگونی و تحول سیاسی باشد و جامعه به همین عنوان ما را بشناسد. ملی مذهبی ها و جمهوریخواهان و سلطنت طلبان در مرحله ای از عقب راندن رژیم به تعادلهای دیگری قناعت میکنند و تلاش میکنند سطح مبارزه و توقع مردم از تغییر را در همان سطح نگاه دارند، ما برعکس باید نماینده پیشروی و سلبیت انقلابی و کمونیستی باشیم. این زمانی عملی میشود که نخواستن مردم با نقد همه جانبه ما بیان شود و الغا جمهوری اسلامی و سرنگونی آن به روایت ما عملی شود. ما باید پرچمدار و نماینده آزادیخواهی افراطی جامعه باشیم. در موقعیتی محکم و اجتماعی و زمینی نماینده چپ ترین نقد و نفی وضع موجود باشیم. نقد سطحی به جمهوری اسلامی و توقع تغییرات سطحی در سرنگونی و از پروسه سرنگونی را هر کسی در ایندوره میتواند داشته باشد. نمایندگی کردن "نه" عمیق مردم یعنی تبدیل "نه" عمیق کمونیستی در روند نفی جمهوری اسلامی به حرف و عمل مردم و طبقه کارگر. یعنی ایجاد و کسب موقعیتی در سرنگونی که بیشترین نیرو برای سوسیالیسم را بسیج و به میدان کشید و در میدان نگه داشت. کمونیسم کارگری از نظر فکری باید به آتوریته فکری و بستر اصلی تفکر انتقادی در کانونها و محافل طبقه کارگر و مراکز فکری جامعه تبدیل شود. هر کسی و هر جنبشی و هر جریانی بنوعی مبانی عملی و فکری اش را از دیدگاههای کمونیسم کارگری اخذ کند. امری که تا امروز بدرجه معینی اتفاق افتاده است. کمونیسم کارگری باید سازمان و ابزارهای ویژه سرنگونی را بسازد. ما قرار است در جنگی به وسعت جامعه ایران علیه چکیده ارتجاع قرن بیست و یکمی سرمایه داری برویم. باید به همین معنا قدرت اجتماعی داشته باشیم و قادر باشیم این ارتجاع سیاه را در کانونهای قدرت اش بزیر بکشیم. کمونیسم کارگری باید دست به مکانیزمهای جابجائی قدرت و نیرو در مقیاس وسیع و ممکن و ویژه ایندوره ببرد. اشکال سازماندهی و سازمانگری مبارزه انقلابی و سرنگونی خواهانه را روشن کند و بدست دهد. مکانیزم حرکت توده ای و مکانیزم حرکت حزبی و تفاوت و شباهت ایندو را بشناسد و در هم تلفیق کند. ما نیازمند آمادگی سیاسی و تشکیلاتی و نظامی برای جارو کردن حکومت اوباش اسلامی و مراکز قدرت آن در هر شهر و گوشه ایران هستیم. مردم با کسی به جنگ میروند که اهل جنگ باشد و توان عینی پیروزی را داشته باشد و فی الحال گوشه هائی از تصویر پیروزی را بدست داده باشد. جریانی که اعتماد به آن و رفتن با آن در مقیاس اجتماعی شکل بگیرد. مردم در مقیاس توده ای زمانی چنین اعتمادی را میکنند که کمونیسم از طریق مکانیزمهای اجتماعی و داده شده واقعا موجود؛ توانسته باشد خود را به قدرتی و شبحی در حال گشت و گذار تبدیل کرده باشد و هر کسی که میخواهد از هر چیزی تبری بجوید با کمونیسم درافتد. تصویر آنتی فقر و آنتی سرمایه ما برای بسیج جامعه و طبقه کارگر برای سرنگونی و دورخیز برای قدرت سیاسی کافی نیست. ما باید نماینده انزجار مردم از مذهب و نماینده پیشروترین و آزادترین و مدرنترین انتقاد به رژیم اسلامی و حکومت مذهبی باشیم. ضد آخوند و ضد جمهوری اسلامی در این دوره زیاد پیدا میشود، کمونیسم کارگری باید سنگر ضد اسلامی و ضد مذهبی نسلی باشد که علیه مذهب بپا خواستند و تلقی مدرن و آوانگاردی از جامعه مطلوبشان دارند. جنبشی که جمهوری اسلامی و فشرده ارتجاع تاریخی ایندوره را نقد و نفی میکند، نمیتواند از موضع نقدی سطحی و دمکراتیک و اسلامی و شبه اسلامی و ملی نقد کند. با اسلام نمیتوان به جنگ اسلام رفت. با ملیت و قومیت نمیتوان به جنگ ناسیونالیسم و نژاد پرستی رفت. با تحقیر مردم و عقب مانده نشان دادن آنها نمیتوان عقب ماندگی و حقارت انتقادی به جمهوری اسلامی را پوشاند. کسانی که از موضع سه دهه پیش جوانان نهضت آزادی و مجاهدین امروز، سوالاتی مانند نقد مذهب و آزادی روابط جنسی و نقد ارزشهای ارتجاعی اسلامی و مردسالار را با ژستی مردانه و اسلامی "نالازم" میدانند، تنها دارند واقعیتی را بصورت وارونه تاکید میکنند؛ اگر شما وارد جنگ با جمهوری اسلامی شدید دارید میگوئید اسلام بساطش را جمع کند و این شامل برادر کوچکترها هم میشود. اینها دقیقا به روش بستر اصلی سیاست رسمی امروز، تلاش دارند حساب اسلام و مذهب و دستگاه دین را از دولت آخوندی جدا کنند تا بتوانند دکان آخوندهای مکلا را در فردای سرنگونی باز نگهدارند. ما اتفاقا میخواهیم این دکان را تخته کنیم. و مهمتر اینکه، کسی که خصلت مدرنیستی تحول سیاسی و انقلابی آتی جامعه ایران را نشناسد، خصلتی که خود را در مقابله با مذهب و ایجاد  جامعه ای سکولار و باز و آزاد بویژه در رابطه زن و مرد بیان میکند، چیزی از روندهای پایه ای جامعه ایران نفهمیده است. نیروئی که خود را آگاهانه و یا بنا به عقب ماندگی تاریخی خویش از این ظرفیت اجتماعی محروم میکند، به همان درجه خود را از قدرت سیاسی دور کرده است. کمونیسم کارگری اتفاقا باید پرچم ضد اسلامی ها، ضد مذهبی ها، ضد خرافه و سنتهای عقب مانده، و پرچم شکستن تابوهای تاریخی قدیم و جدید باشد تا بتواند در صف اول اعتراض نسل جدید قرار گیرد. اینها لازم اند اما کافی نیستند. کمونیسم کارگری باید سازمان دربرگیرنده کارگران سوسیالیست و کمونیست و لایه رهبران سیاسی و عملی و رادیکال باشد که قادرند نیروی وسیع طبقه و جنبشهای اجتماعی پیشرو و آزادیخواه را در یک مقیاس طبقاتی و اجتماعی به حرکت درآورند. نیروئی که در پس هر افت و خیز سیاسی قدرت کمونیسم و پیشروی آن را تضمین کند. برای تبدیل شدن به رهبر بلامنازع جنبش سرنگونی باید حزب چنین کاری بود و نیروی اجتماعی و آتوریته فکری و سیاسی چنین کاری را کسب کرد و باید مشخصات و دینامیزم دوره سلب و تعیین تکلیف جامعه با رژیم اسلامی را شناخت. باید قادر بود در این جنگ به پیروزی رسید و ماتریال پیروزی اجتماعی تر و طبقاتی تر را برای نفی هر آنچه که هست گرد آورد. استراتژی ما برای تبدیل شدن به رهبر سرنگونی خواهی جامعه از استراتژی ما برای ایجاد حکومت کارگری و سوسیالیستی تفکیک پذیر نیست. شرایط و سنگرهای مبارزه و آنچه که نمیخواهیم در هر مقطع حتما فرق میکند. در پروسه سرنگونی کمونیسم کارگری و حزب ما باید به سوالات محوری و سراسری قلمرو سیاست پاسخ دهد و بدرجه ای که این پاسخها همه جانبه و عمیق اند به همان درجه چشم انداز یک پیروزی سوسیالیستی و کارگری روشن تر است. یا ما به نماینده نخواستن وضع موجود و انتخاب مردم برای یک آینده خوشبخت تبدیل میشویم، و یا بورژوازی با هیئت حکومتی و اپوزیسیونی اش بعد از نمایشی تکراری از سازش و بند و بست و البته خشونت ضد کمونیستی و ضد کارگری و ضد مدرنیستی، دور دیگری از ارتجاع کاپیتالیستی را از کارخانه پوسیده اسلامی – نیمه اسلامی- ملی - مصدقی – قومی - نظم نوینی به مردم حقنه میکند. ما باید به استقبال شرایطی برویم که معادله "یا ما یا بورژوازی" و "یا کمونیسم و یا سرمایه داری" به دو راهی معرفه جامعه تبدیل شود. نیروهای سرنگونی طلب در کمپ راست که عمده آنها در دنیای امروز نیروی کمپ ارتجاع جهانی اند، در پروسه سرنگونی بسیار کمتر از همانی را میخواهند که امروز در هیئت اپوزیسیون میگویند. ما باید در این پروسه و در جلو صف سرنگونی و بعنوان رهبر آن شرکت کنیم و حضور داشته باشیم و سرنگونی را به پیروزی سوسیالیستی و کمونیسم در ایران تبدیل کنیم. کاری که ما باید بکنیم اینست که جامعه انتخاب کند و بپذیرد که اینبار دست رد به سینه کل خاندان جنبش مشروعه – مشروطه و نوه و نتیجه های آنها در یک مقیاس تاریخی بزند و راه خوشبختی و آزادی خود را در کمونیسم ببیند و بشناسد. راستش کار ما و حقانیت نگرش ما وقتی بیشتر عینی میشود که این نظام پوسیده اسلامی که با چادر اختناق پوشانده شده است ترک بردارد. نیروهائی که در این پروسه آزاد میشوند خیلی ها را انگشت به دهان خواهد کرد. تکلیف اسلام و اسلامیت در یک منطقه مهم جهان و در یک کشور مهم جهان در حال تعیین شدن است. اینکه عده ای هنوز در باد تعصبات و تحجر سوپر اسلامی حکومت قیافه و تفکر مشترکشان را میتوانند بپوشانند، وقتی غول ضد ارزشهای اسلامی آزاد شود، تنها اینها را باد نخواهد برد بلکه یک پایه پتانسیل اجتماعی کمونیسم کارگری نیز عیان تر خواهد شد. در یک کلام استراتژی حزب برای تبدیل شدن به رهبر سرنگونی متکی است به شناخت و دست بردن به روندهای اجتماعی و انتقادی جامعه، تبدیل و بسط این نقد اجتماعی به نقدی کمونیستی و فراگیر کارگری، تعریف سازمان و سنگر و جبهه های نبرد در متن مکانیزمهای اجتماعی موجود، ایجاد آمادگی همه جانبه مقاومت در مقابل ارتجاع نظم نوینی، و مقابله با هر نوع سازش و نقطه سازشی که میخواهد این پروسه را ناتمام بگذارد.

يک دنياى بهتر: نگرش کمونیسم کارگری در مورد امر سرنگونی چه تفاوتی با نگرشهای حاکم در حزب کمونیست کارگری و حزب کمونیست کارگری حکمتیست دارد؟

سیاوش دانشور: تفاوت نگرش و متد پراتیک کمونیسم کارگری و نگرش و متد چپ رادیکال و سنتی در یک مقیاس تاریخی است. نگرش فی الحال موجود و حاکم به دو حزب در زمینه سرنگونی عليرغم تفاوتها اساسا یکی است. جنبش سرنگونى و انقلابى و اخير سوسياليستى با منشور سرنگونى از نظر من جوهر واحدى دارد. دو روی یک نگرش واحد چپ رادیکال در قبال سرنگونی و انقلاب است. دراين زمينه در مباحث ديگر در همين نشريه به تفصيل سخن گفتيم. اينجا چند اشاره کافى است.  

در دو حزب موجود، علیرغم قسمی که به ماتریالیسم پراتیک میخورند، سیاست و نگرش آنها سیاست و نگرشی پاسیف، تقسیرگرایانه فوئر باخی، ایدئولوژیک و تقليل گرايانه است. اين دو حزب در یک بیان فشرده در باره سرنگونی و سیر اوضاع سیاسی چه میگویند و به این اعتبار به چه نتایج و سیاستهائی میرسند؟ حزب حکمتیست با حکم دست بالا پیدا کردن راست و قبول ضمنی هژمونی راست، عملا به اتخاذ یک سیاست منزه طلبانه و پاسیف درغلتيد و نهایتا شکست ناسيوناليسم ايرانى را شکست جنبش سرنگونی اعلام کرد. این خطی است که منشور سرنگونی را تدوین کرده و به استقبال تاکتیک بعد از سرنگونی که کمونیستها در آن تمام قدرت نیستند رفته است. در بهترین حالت و با ارفاق تکرار دو تاکتیک سوسیال دمکراسی لنین و برشی از انقلاب روسیه را تعمیم ناموجه به ایران صد سال بعد داده است. اما همانجا مانده است و در این تعمیم ناموجه کاری به متد دخالتگر تزهای آوریل ندارد. این متد تاریخی طولانی دارد. درعين حال بايد روى اين نکته تاکيد کرد که کسى که بدبين است اما براى تغيير تلاش ميکند بهتر از کسى است که خوشبين است و در خوشبينى خود لم داده است و کارى و نقشه اى ندارد.

در حزب کمونیست کارگری دقیقا برعکس حزب حکمتیست چپ دست بالا را در جامعه دارد. جنبش سرنگونی جنبشی انقلابی است. تصویر انقلاب و سرنگونی در این دیدگاه به هم منطبق میشود و قرار است از نمودها و جویبارهای موجود که در یک پرسپکتیو کمی و کیفی به هم میپیوندند و جوش میخورند، دریای انقلاب حاصل شود. در این دیدگاه راست و کمپ راست اساسا موضوعیت ندارد. در بحران است و به همین اعتبار نقد و تهاجم به راست کنار گذاشته میشود. در این دیدگاه تدریجا حزب و جنبش یکی میشود و رابطه احزاب سیاسی و جنبشهای اجتماعی و تقابل آنها در روند سیاسی جامعه به تقابل "حزب و رژیم" خلاصه میشود. تبلیغ و ترویج و گسترش ماشین تبلیغ و ترویج برای خطاب قرار دادن جامعه، که همواره یک هدف دسترسی و شناساندن کمونیسم باید باشد، به هدفی درخود و جایگزین سازمان و رهبری اجتماعی و طبقاتی میشود. این خط در مقابل عروج اعدامهای احمدی نژاد و موج بگیر و ببند به تناقض و سرگیجه میافتد و عملا پاسیف میشود.

اگر دقت کنید هر دو، با هر تعبیری که از سرنگونی و موقعیت چپ و راست میدهند، به راست آوانس میدهند؛ یکی زمین را اجالتا به راست واگذار میکند و دیگری در مقابل راست بی عمل میشود. هر کدام دیگری را دو دستی به کمپ بورژازی تقدیم میکند. هر کدام با نگرشی غیر انتقادی در برخورد به دیدگاهها و تاکتیکهای خویش این جزمیت را به سیستم سیاسی و تشکیلاتی خود بسط میدهد. یکی سیاست را تاکتیک میبیند و دیگری تاکتیک را اساسا در سیستم خود ندارد، اما هر دو به یک نتیجه مشترک و مشابه میرسند. یکی دوره ای مبلغ "زنده باد قیام" میشود و دیگری مبلغ "زنده باد انقلاب"! گوئی قیام و انقلاب مقولاتی تهییجی و آژیتاسیونی اند و یا جامعه با تبلیغ و ترویج دست به قیام و انقلاب میزند! متد حاکم به هر دو علیرغم هر تفاوت و مرزی که بین خود میکشند متد چپ رادیکال است که سیاست و دخالت انقلابی را از رابطه "مردم و رژیم" استنتاج میکند. با رشد رابطه خصمانه مردم با حکومت فعال میشوند و با افول مقطعی آن به بحران میروند. کسانی که رابطه مردم و رژیم را و براین اساس موقعیت جنبش سرنگونی را اینگونه تجزیه و تحلیل میکنند، ناچارند از نفی و "مرگ" جنبش سرنگونی تا "عقب افتادن سرنگونی" و یا "انقلاب سوسیالیستی در جریان" سخن بگویند. نتيجه اينست که رابطه شان با مردم و خصلت سازمانگرانه و رهبری کننده کمونیستی نقد و اعتراض مردم را به حاشیه ميرانند. این متدولوژی اتفاقی نیست، عین نتیجه گیريهای دستگاه فکری چپ رادیکال است که ماکزیمم تلاشش کلیشه پردازی از یکسو و تبلیغات غیر اجتماعی و غیر زمینی از سوی دیگر است. در قلمروهای مختلف و اتخاد مواضع سیاسی، در نگرش به حزب و تحزب کمونیستی، در فقدان پروژه های جدید، در عدم شادابی تئوریک، در فقدان هویت انتقادی و تعرضی کمونیستی کارگری، کم و بيش درونمایه نگرش چپ رادیکال را در واریاسیونهای مختلف میتوان مشاهده کرد.

کمونیسم  کارگری سیاست و تاکتیک اش را از رابطه مردم و رژیم استنتاج نمیکند. مبلغ موتور جلو انقلاب و یا نفی آن نمیشود. سرنگونی را تمام هویت انقلابی خود نمیبیند. نه به تاکتیک مرحله ای کردن رو می آورد و نه در تقابل با آن خود را از تاکتیک بی نیاز میسازد. کمونیسم کارگری سطح مبارزه موجود و محدودیتها و مقدورات تاریخی این مبارزه را باید بشناسد و برای متحد کردن نیروی همین سطح موجود و ارتقا و پیشروی آن تلاش کند. سیاست ما و استراتژی کمونیستی ما از رابطه "ما و مردم" بطور کلى و "ما و طبقه" بطور مشخص٬ تعمیق این رابطه در مکانیزمهای اجتماعی موجود، پذیرفتن و از آن خود کردن نقد و اعتراض به وضع موجود در تمام سطوح٬ تبدیل نقد کمونیستی به حرف و نقد جامعه، و تلاش برای انتخاب کمونیسم در یک مقیاس سیاسی و اجتماعی است. جنبش سرنگونی در اساس نقد و نفی وضع موجود و نماینده حکومتی آن یعنی جمهوری اسلامی است. هر زمان مردم ببینند و تشخیص دهند که نیروئی مطرح و قابل اتکا و قابل انتخاب وجود دارد، نیروئی که میتوانند همراه با آن به ارتجاع اسلامی پیروز شوند، نیروئی که قادر است مملکت را از بحران و بدبختی بیرون ببرد و با جهان بیرونش در یک رابطه منطقی قرار گیرد، نیروئی که میتواند قدرت را نگه دارد و مردم را از صحنه سیاست بیرون نمیکند، جامعه با قدرت پشت این نیرو برای سرنگونی بسیج میشود و وارد دوره سلب از حکومت اسلامی با راه حل اثباتی و هژمونی سیاسی این نیرو میشوند. برای این خط رهبری و سازمان امری حیاتی است. تامین رهبری محلی و سراسری کمونیستی و سازمان دربرگیرنده رهبران عملی جنبشهای اجتماعی و کارگری تعیین کننده است. برای این خط اتکا به مکانیزمهای اجتماعی قدرت و پیشروی در این بستر حیاتی است. برای این خط هژمونی فکری و سیاسی در ابعاد جامعه و در مقابل کل کمپ راست و چپ غیر کارگری حیاتی است. برای این خط اعتماد مردم و اعتماد بنفس حزبی و سیاسی تعیین کننده است. برای این خط صف رهبران رادیکال و سوسیالیست طبقه و قدرت اجتماعی و طبقاتی کارگر و جنبشهای آزادیخواه در جنگ و جدال قدرت تعیین کننده است. برای این خط رابطه با رژیم تابعی از رابطه با مردم است. بدرجه ای که نفوذ و قدرت سیاسی و حزبی و آرا و بینش ما در میان جامعه و طبقه کارگر و جنبشهای اعتراضی و مراکز فکری تقویت میشود، به همان درجه قدرت اجتماعی ما برای سرنگونی و نیروی جنبش سرنگونی با پرچم چپ و پیروزی کمونیستی کارگری قاطعانه تر و همه جانبه تر میشود. وقتی انسان زنده و پراتیک جمعی و فردی او در دیدگاه چپ رادیکال به ابزار و جزئی از واقعیت بیرونی تبدیل میشود، و به همین اعتبار وقتی حرکت انسانهای زنده و ذینفع در جنبش سرنگونی و تمامیت این جنبش نفی میشود، آنچه میماند منطقا این خواهد بود که به "جبر اوضاع" تسلیم شد و تئوری های من درآوردی متناسب با وضعیت خود را به جامعه تسری داد. این دترمینیسم جدید از هر دو سو، چه اعلام شکست جنبش سرنگونی به هر روایتی و چه اعلام پیروزی تقریبا تدریجی و اجتناب ناپذیر چپ، چیزی نیست جز بیانی دیگری از نفی اساس ماتریالیسم پراتیک و بنیاد کمونیسم کارگری مارکس و منصور حکمت و تسلیم شدن به دیدگاههای چپ رادیکال. این دیدگاهها در مورد سرنگونی تاکنون نشان داده اند که توان عینی بسیج و سازماندهی نیروی این جنبش حول افق کمونیسم کارگری و عوض کردن صورت مسئله را ندارند. کمونیسم کارگری در تقابل با ایندو نگرش و نفی دیدگاههای چپ رادیکال و ایدئولوژیک و سازمان دادن پراتیکی کمونیستی و تامین رهبری در سطوح مختلف تلاش میکند. تفاوت ما در متد، در رابطه با مردم و اهمیت آن، در بحث حزب و جامعه که یک بستر قدرتگیری کمونیسم کارگری است، در نقد همه جانبه اوضاع و نیروهای دست راستی، در سیاست سازماندهی کارگری و اجتماعی، در برخورد غیر متافیزیکی به انقلاب و تحول انقلابی، و در تامین رهبری کمونیستی بر مبارزات سرنگونه طلبانه تحت شرایطهای متفاوت اجتماعی است. کمونیسم و سوسیالیسم ما و انتقاد مارکسیستی و کمونیستی کارگری ما هر روز خود را اثبات میکند و با تغییرات فرضی در رابطه رژیم و مردم ماهیت و محتوای آن تغییر نمیکند. برای چپ رادیکال اما در ظرفیتهای مختلف نفی این پراتیک انقلابی و به این اعتبار نفی این نقد کمونیستی کارگری و دخالتگری در اوضاع و حاشیه نشینی و پاسیفیسم نتیجه کار است. امری که باید توسط ما و نیروهای جنبش کمونیسم کارگری بسرعت متحول شود.

يک دنياى بهتر: فرض کنید سیر رویدادها روند مطلوب کمونیسم کارگری یعنی سرنگونی رژیم اسلامی توسط یک انقلاب کارگری را علیرغم تلاش جنبش کمونیستی طبقه کارگر طی نکرد. روش برخورد با چنین اوضاعی چیست؟ تاکتیک کمونیسم کارگری چیست؟

سیاوش دانشور: این میتواند یک احتمال باز باشد. این کاملا ممکن است که سیر اوضاع ایستگاههای مختلف و تعادلهای سیاسی موقت و متفاوت داشته باشد. سوال اول اینست که استراتژی یک حزب کمونیستی برای سرنگونی برچه اساسی تبئین میشود؟ ما نمیتوانیم برای هر احتمال ممکن به یک اندازه آماده باشیم و یا استراتژیمان را براساس حالتهای ممکن و محتمل در تحلیل مان از سیر اوضاع متکی و استوار کنیم. همانطور که ما نمیتوانیم استراتژیمان را در قالبی خشک و محتوم بنا کنیم. ما برای سرنگونی و رهبری این سرنگونی زیر پرچم چپ تلاش میکنیم و در سرنگونی منافع و اهداف روشن طبقاتی و انقلابی مان را دنبال میکنیم که بیان فشرده آن یک دنیای بهتر برنامه حزب است. ما و طبقه کارگر در سرنگونی بشدت ذینفعیم اما سرنگونی درخود و به هر طریق و توسط هر نیرو برای ما هدف نیست. بنابراین ما تلاشمان اینست که زمانی که جامعه میخواهد از این پدیده شنیع عبور کند با پرچم ما عبور کند. اگر هم قادر نشدیم نیروی کافی برای سرنگونی زیر پرچم و رهبری چپ فراهم آوریم و علیرغم تلاش ما سرنگونی در ترکیب طبقاتی و هژمونی افقهای دیگر بوقوع پیوست، در آن مرحله مشخص به اندازه کافی و قابل محاسبه و غیر قابل دور زدن نیرو و نفوذ بهم زده باشیم که یک پای کشمکش بعد از سرنگونی باشیم. قدرت اجتماعی ما و موقعیت سیاسی و میزان نفوذ ما، تاکتیک و سیاست دوره ای کمونیسم کارگری را تعیین میکند. اینرا میفهمم که تشخیص تیز یک وضعیت و پاسخ روشن به آن یک نیرو را جلو می اندازد. اینجا بحث برسر روش تعیین تاکتیک و رابطه آن با اصول و اهداف انقلابی و کمونیستی ماست. تعیین تاکتیک برای دوره هائی که سیاست شکلی آکاردونی و ایستگاههای مختلفی بخود میگیرد، تابعی از موقعیت اجتماعی و طبقاتی کمونیسم و تناسب قوای مشخص با کمپ راست و بورژوازی است. تردیدی نیست که خیز برداشتن برای قدرت برای ما یعنی آزاد کردن هرجائی که نیروی کمونیستی کارگری قادر به آنست؛ از کنترل کارخانه و تولید و برپائی شوراها و کمیته های انقلابی کارگری تا آزاد کردن شهرها و محلات و مناطق مختلف و اداره آن توسط نیروی سیاسی و میلیشیای داوطلب ارتش کارگری. به میزانی که ما میتوانیم بخشی از قدرت را بگیریم به همان درجه سیاست و روند سیاسی را در کلیت خود تحت تاثیر قرار میدهیم. به درجه ای که نیروی مطرح و غیر قابل حذفی هستیم به همان درجه بورژوازی و کمپ راست ناچار است به توافق و تقسیم قدرت و مذاکره با کمونیسم بنشیند. ما در جنگ قدرت شرکت میکنیم، چه برای تصرف تمام قدرت و چه برای بخشی از قدرت و ایجاد قدرت دوگانه یا چند گانه و برای یکپارچه کردن قدرت در مراحل بعدی. هرجا زورمان نرسد و منافع عینی جنبش مان ایجاب کند پای مذاکره و توافق میرویم و همین را اعلام میکنیم. سوال شما اینست که اگر نتوانستیم قدرت را فتح کنیم با مقوله قدرت و دولت چه برخوردی داریم؟ در دولت موجود شرکت میکنیم یا سیاست سرنگونی آن را داریم؟ پاسخ اینست که کارگر و کمونیسم قدرت را حق خود و همه جامعه میداند و هرجا دستش به قدرت و دولت برسد از آن در خدمت پیشروی مبارزه طبقاتی بدون تردید استفاده میکند. اما هدف ما معلوم است. ما قرار است در این روند پرپیچ و خم نیروی کافی برای انقلاب کمونیستی و کارگری خودمان را آماده کنیم و این پروسه را به فرجام برسانیم. تاکتیک ما در شرایطی که کمونیسم به تنهائی یک قدرت فائقه نیست اما بخشی از قدرت است، دقیقا شرکت در دولت براساس نیرو و قدرت اجتماعی و انقلابی موجود و تلاش برای دست بالا پیدا کردن آنست. دولت و قدرت دولتی و تصرف قدرت سیاسی دریچه پیاده کردن اهداف و آرمانهای کمونیستی ماست. اما این یک کلیشه نیست. شرایطی را میشود فرض کرد که حضور در دولت نیروی کمونیسم و انقلابیگری موجود در جامعه و پتانسیلهای تغییر را مهار میکند و کارگر و کمونیسم را دچار عقب نشینی میکند. این شرایط مشخص هم باید قابل تبئین و از زاویه منافع جنبش ما برای توده طبقه کارگر و جنبش کمونیسم کارگری روشن باشد. در چنین شرایطی ما سیاست سرنگونی دولت موقت بورژوائی را دنبال میکنیم. یک خط استراتژیک ما اینست که نگذاریم هیچ دولت بورژوائی در ایران تثبیت شود. شرکت یا عدم شرکت در یک دولت همراه با نیروهای طبقه حاکم دقیقا تابعی از اینست که منافع جنبش ما برای پیشروی در آن مرحله مشخص چه روشی را اقتضا میکند. ما نه به امر شرکت در دولت و مذاکره و سازش در مبارزه اجتماعی و طبقاتی بعنوان تابو و کفر نگاه میکنیم و نه آنها را بعنوان "اصول و فن تاکتیک" ایده آلیزه میکنیم. بعید میدانم هیچ عقل سلیمی بگوید مثلا جنبشی که نصف قدرت را در اختیار دارد و میتواند روی هر حرکت و تلاش بورژوازی تاثیر بگذارد و مانعی جدی در مقابل یکسره شدن قدرت بورژوازی باشد، باید موقعیت اپوزیسیونی را ترجیح دهد! دولت در دوره های انقلابی یک ابزار مهم گسترش مبارزه طبقاتی است و همان اندازه که برای طبقه حاکم از اهمیت درجه اول برخوردار است به همان اندازه و شاید بیشتر برای کمونیسم اهمیت دارد. در نتیجه ما هیچ پیشروی و دستاوردمان را دو دستی تقدیم کسی نمیکنیم. بلکه از آن بعنوان موقعیتی جدید برای یک کاسه کردن قدرت کارگری و استقرار جمهوری سوسیالیستی در جامعه ایران استفاده میکنیم. همانطور که بورژوازی ناچار است کمونیسم و طبقه کارگر را در میدان نبرد طبقاتی و اجتماعی شکست دهد تا قدرت خود را یکپارچه کند، کمونیسم هم ناچار است برای استقرار آزادی و سوسیالیسم قدرت سیاسی کارگری را یکپارچه کند و نیروها و راه حلهای موقت بورژوازی را از میدان بدر کند. ما سیاست ائتلافی و تشکیل دولت با بورژوازی و تنظیم قانون اساسی در مجلس موسسان را نداریم، هدف ما برانداختن بورژوازی و نظام تبعیض گر سرمایه داری است. اما اگر در این روند ناچار به گردن گذاشتن به سازشهائی شویم و نیروی کافی برای هدف نهائی مان نداشته باشیم، در موقعیت جدید سنگرهایمان را محکم میکنیم و برای دور بعد آماده میشویم. ما نه پیشاپیش سیاست تحریم شرکت در هر دولتی را در پیش میگیریم و نه به استقبال تهیه مقدمات و شرکت در دولت همراه با طبقات دیگر میرویم. اینها نیز دو سوی یک سیاست واحد اند. کمونیسم کارگری نهایتا برای فتح قدرت سیاسی و اجرای برنامه آزادیخواهانه خود تلاش میکند و در روند سیاسی باید قادر باشد مسیر این پیروزی را هموار کند. این امر با تعریف احتمالات و تعیین تاکتیک – و برای برخی ارتقا به اصول و خط مشی سیاسی – تعیین نمیشود و همینطور با حکم از پیش تحریم هر دولت و اتخاد سیاست همیشه اپوزیسیونی متحقق نمیشود. باید مبارزه اجتماعی و رودروئی جنبشهای اجتماعی را زنده تر و پراتیک دید و فرض کرد و در روندی دخالتگرانه سیاست و تاکتیک روز کمونیسم را براساس موقعیت موجود تبئین و اتخاذ کرد. ما بدرجه ای که به سوالات مطرح و گرهی جامعه در دوره انقلابی پاسخ میدهیم به همان درجه نیروی اجتماعی یک پیروزی تمام عیار کارگری را بسیج میکنیم. در دوره ای که جمهوری اسلامی موضوعیت خود را از دست داده، سرنگون شده اما نیروی جانشین هنوز به تمامی نتوانسته است قدرت خود را بگستراند، حتی در دوره ای که جمهوری اسلامی ظاهرا سرکار است اما قدرت عمل و جلوگیری از حضور نیروهای مخالف را ندارد و جریانات و نیروهای سیاسی میتوانند با اتکا به قدرت خود ابراز وجود سیاسی کنند، در شرایطهای متفاوتی کمونیستها میتوانند به معنی وسیع کلمه ابراز وجود کنند و کل خلا سیاسی یا بخشی از آن را پر کنند. جدال قدرت برای جنبش ما دقیقا در این دوران به اوج خود میرسد و کمونیسم در ایندوره از هر وجب نفوذ و قدرت عمل خود با قدرت دفاع میکند و دودستی و با "زبان خوش" به کسی واگذار نخواهد کرد. مذاکره و سازش در این جدال لحظاتی از خود جنگ قدرت سرمایه داری و کمونیسم است. ما از این جنگ پا پس نخواهیم کشید. پایان این جدال برای ما تنها با یک انقلاب پیروزمند کارگری و سوسیالیستی و اجرای فرمان سیاسی و اقتصادی انقلاب و برپائی جامعه ای بدون فقر، بدون استثمار، عاری از بردگی مزدی و مناسبات مزدی، جامعه ای بدون ایدئولوژی و بدون طبقات، اجتماعی کمونیستی که شکوفائی و خلاقیت هر فرد شرط شکوفائی و خلاقیت همگان باشد، متصور است. انقلابیگری ذاتی کمونیسم در نفی اوضاع، بطوری که سرمایه و مناسبات سرمایه داری و جامعه طبقاتی برافتاده باشد و انسان زندگی و تاریخ جدیدیش را آغاز کند، مشخصه کمونیسم کارگری و ماتریالیسم پراتیکی است که جوهر و وحدت تئوری و پراتیک جنبش ما را تشکیل میدهد.  

***
منتشر شده در شماره ۴۴ يک دنياى بهتر٬ ٢ آوريل ٢٠٠٨ – ١۴ فروردين ١٣٧٨